معنی سکار

لغت نامه دهخدا

سکار

سکار. [س ِ / س َ / س ُ] (اِ) هرن آن را از ریشه ٔ «سکارنه [» «گارمو» اوستایی] به معنی زغال سوخته دانسته. ولی هوبشمان این وجه اشتقاق رامشکوک میداند. افغانی «اسکور» (زغال). رجوع به سکارو شود. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). زغال و انگشت باشد. (برهان). || انگشت افروخته. (برهان) (آنندراج):
بدار دنیا چون برفروخت آتش ظلم
سکار آن بجهنم همی خورد چو ظلیم.
سوزنی.
|| نوعی ازطعام. (برهان) (آنندراج).

سکار. [س َک ْ کا] (ع ص) نبیذفروش. (منتهی الارب) (آنندراج) (دهار) (مهذب الاسماء). نباذ. (اقرب الموارد).

فرهنگ معین

سکار

زغال، زغال افروخته. [خوانش: (سِ یا سَ یا سُ) (اِ.)]

فرهنگ عمید

سکار

زغال افروخته،
آتش،
نان روغنی،

حل جدول

سکار

زغال افروخته

گویش مازندرانی

سکار

وزرای سه ساله

فرهنگ فارسی هوشیار

سکار

زغال افروخته

فرهنگ فارسی آزاد

سکار

سَکّار، می فروش- تهیه کننده می و خمر

معادل ابجد

سکار

281

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری