معنی سیاحت
لغت نامه دهخدا
سیاحت. [ح َ] (ع مص) سیر کردن. رفتن بر زمین. (غیاث) (از آنندراج). گردش. بگشتن. (نصاب الصبیان). رفتن در زمین. (دهار). سفر و سیر و گردش در روی زمین از شهری بشهری رفتن. مسافرت. زیارت. جهان گردی. جهان پیمایی. کیهان نوردی: تنی چند از روندگان متفق سیاحت بودند و شریک رنج و راحت. (گلستان).
- امثال:
هم سیاحت است هم تجارت.
- سیاحت کردن، گردش کردن. سیر نمودن. جهانگردی کردن:
اگر پارسایی سیاحت نکرد
سفرکردگانش نخوانند مرد.
سعدی.
فرهنگ معین
(مص ل.) گردش کردن، گشتن، (اِمص.) جهان گردی. [خوانش: (حَ) [ع. سیاحه]]
فرهنگ عمید
گردش کردن در شهرها و کشورهای مختلف، جهانگردی،
تماشا کردن،
حل جدول
جهانگردی، گردشگری، سفر، گردش، سیر
مترادف و متضاد زبان فارسی
تماشا، سفر، سیر، گردش، جهانگردی، گردشگری، آفاقپویی
فارسی به انگلیسی
Journey
فارسی به عربی
جوله، رحله، سیاحه
فرهنگ فارسی هوشیار
(مصدر) گردش کردن در شهر ها و کشور های مختلف، (اسم) جهانگردی.
فارسی به ایتالیایی
معادل ابجد
479