معنی سیاس

لغت نامه دهخدا

سیاس

سیاس. (ع اِ) ج ِ سائس. (ناظم الاطباء).

سیاس. (اِ) سخن چینی. چغلی. (ناظم الاطباء).

سیاس. [س َی ْ یا] (از ع، ص) استاد و ماهر در سیاست. (یادداشت بخط مؤلف). کسی که سیاست میکند و حراست مینماید و نیک داوری میکند. (از ناظم الاطباء).

فرهنگ معین

سیاس

(سَ یّ) [ازع.] (ص.) سیاستمدار.

فرهنگ عمید

سیاس

کسی که سیاست کند، سیاست‌مدار،
کسی که خوب داوری کند،
[عامیانه] حیله‌گر،

حل جدول

سیاس

سیاستمدار

مترادف و متضاد زبان فارسی

سیاس

سائس، سیاسی، سیاستمدار، مدیر،
(متضاد) بی‌سیاست، سیاست‌دان، سیاست‌شناس، حسابگر، حیله‌گر، سیاست‌کننده، تنبیه‌کننده

فارسی به انگلیسی

سیاس‌

Diplomat, Diplomatic

فرهنگ فارسی هوشیار

سیاس

سخن چینی و چغلی

معادل ابجد

سیاس

131

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری