معنی سیاسی

فرهنگ معین

سیاسی

[ع.] (ص نسب.) منسوب به سیاست، مربوط به سیاست، امور سیاسی.

فارسی به انگلیسی

سیاسی‌

Political

فارسی به ترکی

سیاسی‬

siyasi, politik

فرهنگ عمید

سیاسی

مربوط به سیاست،
کسی که به کارهای سیاسی بپردازد و سیاست را پیشۀ خود سازد،

لغت نامه دهخدا

سیاسی

سیاسی. (ع اِ) ج ِ سیساء، جای پیوند مهره های پشت و جای برنشست و از ستور و سر کتف اسب و مهره ٔ پشت خر. (آنندراج) (منتهی الارب). || (ص نسبی) منسوب بسیاست.


اعتصاب سیاسی

اعتصاب سیاسی. [اِ ت ِ ب ِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) اعتصابی است که بر اثر اختلاف با روش سیاسی حکومت و کشمکشها و منازعات سیاسی صورت می گیرد. (از اقتصاد اجتماعی شمس الدین جزایری).

حل جدول

سیاسی

پولیتیک

دیپلماتیک

پلتیکی

عربی به فارسی

سیاسی

سیاستمدار , اهل سیاست , وارد در سیاست


جغرافی سیاسی

وابسته به جغرافیای سیاسی


اِحْتِواءُ سیاسی

مهار سیاسی

فارسی به ایتالیایی

سیاسی

politico

diplomatico

فارسی به عربی

مهار سیاسی

اِحْتِواءُ سیاسی

مترادف و متضاد زبان فارسی

سیاسی

دیپلماتیک، سیاستمدار، مربوط به سیاست، دگراندیش

فرهنگ فارسی هوشیار

سیاسی

شهرمداریک ساستاریک (صفت) منسوب به سیاست.

معادل ابجد

سیاسی

141

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری