معنی سیاه
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(ص.) آن چه به رنگ زغال است. متضاد سفید، تیره، تاریک، (اِ.) رنگ زغال، کسی که پوستش سیاه باشد، سیاه پوست، حبشی، شوم، بدیمن، بازار بازاری که در آن قیمت اشیا را بیش از قیمت اصلی و رسمی خرید و فروش کنند. [خوانش: [په.]]
فرهنگ عمید
رنگی مانند رنگ زغال،
(صفت) هر چیزی که به رنگ زغال باشد،
(صفت) کسی که پوست بدنش سیاه باشد، حبشی، زنگی،
(صفت) تیره، تاریک،
(صفت) [مجاز] کمارزش، پست،
(صفت) [مجاز] آلوده به گناه،
(صفت) [عامیانه، مجاز] کثیف، چرک،
(صفت) [مجاز] بدیمن، نامبارک،
حل جدول
اسود
مترادف و متضاد زبان فارسی
اسود، اغبر، تاریک، تیره، قره، کبود، کمرنگ، مشکی،
(متضاد) سپید، سفید، برده، غلام، کاکاسیاه، سیاهپوست،
(متضاد) سفیدپوست، بدیمن، بیارزش، پشیز، غمانگیز، ملالتبار
فارسی به انگلیسی
Blackly, Black, Ebony, Inky, Negroid, Sooty
فارسی به ترکی
siyah, kara
فارسی به عربی
اسود، رصیف المیناء، زنجی، وسخ
فرهنگ فارسی هوشیار
تیره و تاریک
فارسی به ایتالیایی
nero
فارسی به آلمانی
Neger (m), Tourist (m), Touristin (f), Schwarz, Schwarze, Erdkugel (f), Globus (m), Kugel (f), Weltkugel (f)
معادل ابجد
76