معنی سیبیلش آویزان شد

حل جدول

سیبیلش آویزان شد

کسل و دمغ شدن به جهت ناکام ماندن و کنف و ناامید شدن


آویزان

معلق


آویزان، آون

معلق

ضرب المثل فارسی

سبیلش آویزان شد

از ضرب المثل های شیرین فارسی

لغت نامه دهخدا

آویزان

آویزان. (نف، ق) در حال آویختگی. || آویخته. معلق. آونگ. آون. دروا. آونگان. دلنگان.
- آویزان کردن، آویختن. تعلیق.
|| جنگ و گریز کنان. گریز و آویز کنان: غوریان دررمیدند و هزیمت شدند وآویزان میرفتند تا ده. (تاریخ بیهقی). || مشغول. دست بکار. آغازان. || دست بیقه:
باد سحری سپیده دم خیزانست
با میغ سیه بجنگ آویزانست.
منوچهری.


شد

شد. [ش ُ] (مص مرخم، اِمص) شدن. (ناظم الاطباء). عمل شدن. و رجوع به شدن شود.
- آمد و شد کردن، آمد و رفت کردن و بسیار رفتن به جایی و تردد بسیار نمودن. (ناظم الاطباء).

شد. [ش َدد] (ع مص) دویدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || بالا برآمدن آتش. (منتهی الارب). || زور و قوت دادن. (منتهی الارب). نیرومند گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). || استوار کردن چیزی را. (منتهی الارب).استوار ببستن. (المصادر). || حمله بردن. (تاج المصادر بیهقی). حمله کردن برکسی. || ادرار نمودن. || سخت شدن چیزی. || اراده نمودن. (منتهی الارب).
- به شد و مد رفتن، کنایه است از بازخرامیدن به ناز و غرور. (آنندراج).
- شدالضحی، شدالنهار است. (ناظم الاطباء).
- شدالعقده، محکم کردن گره را. (از اقرب الموارد).
- شدالمئزر، کنایه از پرهیز کردن از زنان و کوشش نمودن در کار است. (منتهی الارب).
- شدالنهار، کنایه از وقت ارتفاع نهار و بلندی روز. شدالضحی. (ناظم الاطباء). بالا برآمدن روز. (از اقرب الموارد). روز دور برآمدن. (تاج المصادر بیهقی). هنگام ارتفاع و بالایی نهار. (از منتهی الارب).
- شد رحال، بستن بار برای رفتن به جایی. (یادداشت مؤلف).
- شد رحال کردن، از جایی به جایی دیگر کوچ کردن. کنایه از سفر است. (ناظم الاطباء).
- شد طبیعت، بند آوردن اسهال.
- شد عضد، قوت دادن بازو را. (از اقرب الموارد).
- شد ملک، نیرومند گرداندن پادشاهی: شداﷲ ملکه، قوی گرداند خدای ملک او را. (از ناظم الاطباء).
- شد وثاق، استحکام واستوار کردن وثاق.
- شد و مد، شدت و کشش: با شد و مد گفتن، با طول و تفصیل و فصاحت و بلاغت بیان کردن. (از فرهنگ نظام).
|| تشدید دادن. مشدد کردن حرفی را. (یادداشت مؤلف). || در اصطلاح آئین فتوت، بستن میان است. جهت امتحان و آن مبداء عهد و انعقاد فتوت است و سبب دخول در زمره ٔ فتیان. (نفایس الفنون). رجوع به کلمه ٔ فتوت و فتیان شود.
- استاد شد، آنکه با مراسم خاص میان کسی را که خواهد در حلقه ٔ اهل فتوت وارد و جزء فتیان شود ببندد.

مترادف و متضاد زبان فارسی

آویزان

آویخته، آویز، معلق

فارسی به ایتالیایی

آویزان

sospeso

pensile


آویزان کردن

appendere

فرهنگ معین

آویزان

معلق، آویخته، در حال جنگ و گریز. [خوانش: (ص فا.)]


آویزان شدن

مزاحم کسی شدن، سور زدن، ط فیلی بودن. [خوانش: (شُ دَ) (مص ل.) (عا.)]

فرهنگ عمید

آویزان

آویخته، معلق،
(قید) در حال آویختگی،
طفیلی، مزاحم،
[عامیانه] غمگین،
در حال دعوا، گلاویز،

فرهنگ فارسی هوشیار

آویزان

در حال آویختگی

معادل ابجد

سیبیلش آویزان شد

791

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری