معنی سیرش

لغت نامه دهخدا

سیرش

سیرش. [رَ] (اِ) حجاب. نقاب. روبنده. خصوصاً روی پوش چین دار سرخ رنگی از پارچه های نفیس که بر سر عروس می اندازند. (ناظم الاطباء): الاختمار؛ سیرش برافکندن خود را. (تاج المصادر بیهقی).


زایدالسیر

زایدالسیر. [ی ِ دُس ْ س َ] (ع ص مرکب) زائدالسیر.به اصطلاح احکامیان، کوکبی که سیرش در تزاید باشد.


زحل سر

زحل سر. [زُ ح َ س َ] (ص مرکب) در این بیت خاقانی صفت نوک قلم آمده:
عطاردیست زحل سر، زبان خامه ٔ او
که وقت سیرش خورشید تار میسازد.
خاقانی.


زین سان

زین سان. (ق مرکب) مخفف از این سان. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بدین نحو. از این طرز. از این دست:
زین سان که کس تو میخورد خرزه
سیرش نکند خیار کاونجک.
منجیک (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).


کارنجک

کارنجک. [رَ ج َ] (اِ) خیار و بادرنگ را گویند که سبز و بزرگ باشد. (برهان) (آنندراج):
سیرش نکند خیار کارنجک.
منجیک ترمذی (از فرهنگ نظام).
بعضی با واو بجای راء ضبط کرده اند. (فرهنگ نظام). رجوع به کاونجک شود.


زمان سیر

زمان سیر. [زَ س َ] (ص مرکب) کنایه از سریعالسیر است. (آنندراج).مسافر شتاب زده و تندرو. (ناظم الاطباء):
سبکسارند چرخ و انجم از عزم زمان سیرش
گرانبارند گاو و ماهی از حلم زمین سنگش.
اثیرالدین اخسیکتی (از آنندراج).
رجوع به زمان و زمانه ٔگردش شود.


کاونجک

کاونجک. [وَ ج َ] (اِ) خیار بادرنگی را گویند که سبز و تازه و بزرگ باشد. (برهان):
شاعر که دید به قد کاونجک
بیهوده گوی و نحسک و بوالکنجک.
ابوالمؤید.
ای قامت تو بصورت کاونجک
هستی تو بچشم هر کسی بلکنجک.
شهید بلخی.
زینسان که... میخورد خرزه
سیرش نکند خیار کاونجک.
منجیک.


بانگ داشتن

بانگ داشتن. [ت َ] (مص مرکب) آواکردن. فریاد داشتن. فریاد کردن. صباح. حیاط. جلب. (منتهی الارب):
چو دوزخ که سیرش کنند از وعید
دگر بانگ دارد که هل من مزید.
سعدی (بوستان).
محمول پیش آهنگ را از من بگو ای ساربان
تو خواب میکن بر شتر تا بانگ می دارد جرس.
سعدی (طیبات).


بیابان نورد

بیابان نورد. [بان ْ، ن َ وَ] (نف مرکب) بیابان گرد و سفرکننده در بیابانها. (ناظم الاطباء). بیابان نوردنده. بیابان گرد:
تهیدست مردان پرحوصله
بیابان نوردان بی قافله.
سعدی.
|| قوی. پرطاقت برفتن در بیابانها:
گزاره برد سپه را ز ده دوازده رود
بمرکبان بیابان نورد کوه گذار.
فرخی.
بیابان نوردی چو کشتی بر آب
که بالای سیرش نپرد عقاب.
سعدی (بوستان چ یوسفی ص 90).


سرشک خنده

سرشک خنده. [س ِ رِ ک ِ خ َ دَ/ دِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) گریه ٔ شادی است که آن را گریه ٔ شیرین نیز گفته اند، بخلاف اشک تلخ که از ماتم و غصه باشد. (آنندراج) (انجمن آرا):
بر سرم شمشیر اگر خون گریدی
در سرشک خنده جان افشاندمی.
خاقانی.
سیرش ز خیال دوست کش تر
ذوقش ز سرشک خنده خوش تر.
خاقانی.

فارسی به انگلیسی

سیرش‌

Saturation

فرهنگ فارسی هوشیار

سیرش

حجاب و نقاب و روبنده و خصوصاً روپوش چین دار


زاید السیر

کوکبی که سیرش در تزاید باشد


مرجو

امید داشته شده (اسم) عدس: . . . تا بیرون آرد برای ما از آنچه برویاند زمین از تره اش و سیرش و مرجویش و پیازش. . . (اسم) امید داشته شده: مامول و مرجو از کرم بزرگان و اصحاب فضل و کمال. . .

حل جدول

سیرش

حجاب، نقاب


حجاب و نقاب

سیرش

معادل ابجد

سیرش

570

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری