معنی سیف
لغت نامه دهخدا
سیف. [س َ] (ع مص) شمشیر زدن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). بشمشیر کسی را زدن. (آنندراج): به آداب سیف و سنان مرتاض گشته. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). || شکافته شدن. (از منتهی الارب): سافت یده، شکافته شد دست او و ریشه گرفت گرداگرد ناخن او. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). || (اِ) شمشیر. ج، سیاف، سیوف. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (آنندراج): السیف و الرمح و النشاب و الوتر. (تاریخ بیهقی).
- سیف دالق، شمشیر که در نیام نایستد. (مهذب الاسماء).
- سیف ذرب، شمشیر بران. (مهذب الاسماء).
سیف. [س َ / سی] (ع اِ) ماهی. (منتهی الارب). قسمی از ماهی. (ناظم الاطباء) (فهرست مخزن الادویه) (آنندراج). || موی دم اسب. (منتهی الارب) (فهرست مخزن الادویه) (آنندراج). || ساحل دریا و ساحل رودبار یا هر ساحل که باشد یا ساحل دریای عمان. (منتهی الارب) (آنندراج). ساحل دریا و ساحل رودبار و هر ساحل که باشد. (ناظم الاطباء). کناره ٔ دریا. (مهذب الاسماء): رکن جنوبی پارس به دریا است که بر حدود کرمان است و سرحد آن نواحی هزووسیف است بر ساحل دریا. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 121).
- سیف الطویل، ساحل دریای بربر. و آنچه از آن متصل است نهایت دور از آب. (منتهی الارب).
|| آنچه بن شاخه های درخت چفسیده باشد مانندلیف و آن ردی تر از لیف است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
ابن سیف
ابن سیف. [اِ ن ُ س َ] (اِخ) احمدبن عبیداﷲبن سیف سجستانی، مکنی به ابوبکر. از علمای نحو و لغت. (ابن الندیم). و ظاهراً این ابن سیف همان ابن سیف فقیه شافعی سابق الذکر است.
ابن سیف. [اِ ن ُ س َ] (اِخ) ابوبکر احمدبن عبداﷲبن سیف بن سعید. فقیه شافعی. او از ربیعبن سلیمان مرادی روایت کند. (ابن الندیم).
سیف ذویزن
سیف ذویزن. [س َ ف ِ ی َ زَ] (اِخ) رجوع به سیف بن ذی یزن شود:
کو جریر و کو فرزدق کو زهیر و کو لبید
رؤبه و عجاج و دیک الجن و سیف ذویزن.
منوچهری.
فارسی به انگلیسی
Sword
فرهنگ معین
(سَ یا س) [ع.] (اِ.) شمشیر.
فرهنگ عمید
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
تیغ، حسام، شمشیر
عربی به فارسی
شمشیر
فرهنگ فارسی هوشیار
شمشیر زدن
فرهنگ فارسی آزاد
سَیْف، شمشیر (جمع: اَسْیاف- سُیُوف- اَسْیُف)
معادل ابجد
150