معنی سیم

لغت نامه دهخدا

سیم

سیم. [س ِ ی ُ / س ِی ْ ی ُ] (عدد ترتیبی، ص نسبی) چیزی که در مرتبه ٔ سوم واقع شود. (ناظم الاطباء) (از حاشیه ٔ برهان چ معین). ثالث. ثلاث. سوم. سِیوم. سِه اُم:
به دو چیز بر پا بشایدش بستن
که زی اهل شیعت سیم نیست آنرا.
ناصرخسرو.
سیم چون شد بدهقان داد تختت
وز آن تندی نشد شوریده بختت.
نظامی.
آن یکی باران و دیگر رخت و مال
وآن سیم وافی است آن حسن الفعال.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 296).
و رجوع به سوم شود.

سیم. (اِ) نقره. پهلوی «اسیم »، در فارسی «آ» از اول کلمه ٔ (پهلوی) حذف شده، اما سیمین در پهلوی آمده. اورامانی «سیم » (رشته ٔ نقره). برخی از محققان معاصر اصل سیم را یونانی دانند. (مجله ٔ یادگار سال 4 شماره ٔ 6 ص 22 و شماره ٔ 9 و 10 ص 156 به بعد تقی زاده). (از: «اء»، علامت نفی و «سما»، نشانه ٔ نهاده و علامت گذاشته). و رجوع به فرهنگ یونانی - انگلیسی لیدل و اسکات شود. جمعاً یعنی نقره ٔ نامسکوک (از افادات شفاهی بنونیست) و الجماهر بیرونی ص 242 شود. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). نقره. (برهان). ورق. فضه. (ترجمان القرآن):
گروهی اند که ندانند باز سیم از سرب
همه دروغ زن و خربطند و خیره سرند.
قریع (از لغت فرس اسدی ص 296).
یکی ز راه همی زر برندارد و سیم
یکی ز دشت به نیمه همی چند غوشای.
طیان (از لغت فرس اسدی ص 516).
تنش سیم و شاخش ز یاقوت و زر
بر او گونه گون خوشه های گهر.
فردوسی.
گرچه زرد است همچو زر پشیز
یا سپید است همچو سیم ارزیز.
لبیبی.
شهان بخدمت او از عوار پاک شوند
برآن مثال که سیم نبهره اندر گاه.
فرخی.
پوشیده درخواست [بونصر] تا آنچه بروزگار ملک و ولایت امیرمحمد او را داده بودند اززر و سیم... نسختی کنند و بفرستند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 260). چندان غلام، زر، سیم و نعمت هیچ او را سود نداشت. (تاریخ بیهقی).
بگفت این وشد بر رخش اشک درد
چو سیم گدازیده بر زر زرد.
اسدی.
ای دریغ آن بر چو سیم سپید
که فروشی همی بسیم سیاه.
انوری (دیوان چ سعید نفیسی ص 447).
بخواب دایم جز سیم و زر نمی بینی
ببین که زر همه رنج است و سیم جمله عنا.
خاقانی.
شنیدم که در روزگار قدیم
شدی سنگ در دست ابدال سیم.
سعدی.
- سیم بهبهانی، نقره ٔ غیرخالص و مغشوش. (آنندراج).
|| پول. پول مسکوک. نقد:
چندیت مدح گفتم و چندی عذاب دید
گر ز آنکه نیست سیمت جفتی شمم فرست.
منجیک.
ای گل فروش گل چه فروشی برای سیم
وز گل عزیزتر چه ستانی به سیم گل.
کسایی.
میانش بخنجر کنم بردو نیم
بخرند چیزی که باید به سیم.
فردوسی.
پس مشتی رند را سیم دادند که سنگ زنند و مرد خود مرده بود. (تاریخ بیهقی). و نایب برید را بخواندم و سیم و جامه دادم تا بدان نسخت که خوانده انهاء کرد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 333).
بی سیم بدم بر من از آن آمد درد
وز بی سیمی بماند از روی تو فرد.
(از قابوسنامه).
من پادشاهم، هرگز الا خَراج دیگر دانگی سیم سیاه به ظلم از کس نستدم. (اسکندرنامه ٔ نسخه ٔ خطی سعید نفیسی).
به سیم و به می کرد خواهم من امشب
بدان ترک تازی زبان ترکتازی.
سوزنی.
گردن سطبر کردی از سیم این و آن
با سیلی مصادره گردن سطبر به.
سوزنی.
سیم و شکر فرستم و خجلم
که چرا دست رس همین قدر است.
خاقانی.
چون ستد او سیم عمرت ای رهی
سیم شد کرباس نی کیسه تهی.
مولوی.
|| نام ماهی درم دار که آنرا ماهی شیم هم میگویند و بعضی گویند نام رودخانه ای است که آن ماهی در آن رودخانه میباشد. (برهان). ماهی درم دار. (فرهنگ رشیدی). از ماهیان استخوان دار دریای خزر. (از حاشیه ٔ برهان چ معین):
شده ز پس خون بیجاده سم گوزن به کوه
شده به بحر عقیقین بشیزه ماهی سیم.
مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 333).
زهی کهی و خهی چشمه ای که اندر وی
قرار گیرد مار شکنج و ماهی سیم.
سوزنی.
رجوع به شیم و ماهی سیم شود. || رمز. ایما. اشاره. (برهان) (ناظم الاطباء). || رشته های باریک فلزی را «سیم » گویند. مفتول. (از حاشیه ٔ برهان چ معین). مفتول فلزین. (یادداشت بخط مؤلف). || تار ساز. (آنندراج). تار فلزی سازها. (ناظم الاطباء). || چرک. قیح. ریم. خستگی یا ریش بعلت آلودگی با آب ناپاک یا هوای سرد. (یادداشت بخط مؤلف). || آبی که در کشتی درآید و ملاح آنرا بیرون میپاشد. (غیاث اللغات).

سیم. [س َ ی َ] (اِ) چوبهایی است که برزیگران بر دو طرف چوبی که بر گردن گاو زراعت گذارند بندند. (برهان). چوبی است که برزگران بر دو طرف چغ بندند و آنرا به ریسمان بر گردن گاو استوار کنند. (فرهنگ رشیدی). اوستا «سیما» قیاس کنید با «سیمواترا» (یشت 10، 125)، هندی باستان «چمیا» (تیریوغ)، ارمنی «سمیک » (چوب یوغ گاو نر).

فرهنگ معین

سیم

نقره، پول، وجه، فلزی قیمتی که در معادن به طور خالص یا به صورت ترکیب با فلزات دیگر (انتیمون، سرب) یافت می شود و چون آن را با مس ترکیب کنند محکم تر می گردد و در صنعت کاربرد زیاد دارد، مفتول، رشته باریک فلزی، یک یا [خوانش: [په.] (اِ.)]

(اِ.) چوب هایی که برزگران بر دو طرف چوبی که بر گردن گاو زراعی گذارند، بندند؛ یوغ.

(اِ.) چرک، خونابه.

فرهنگ عمید

سیم

چرک و خونابه که در زخم و جراحت جمع شود،
* سیم کشیدن: (مصدر لازم) [عامیانه]

(برق) یک یا چند رشتۀ باریک و بلند ساخته‌شده از فلزی با رسانایی بالا که برای انتقال برق یا سیگنال‌های الکتریکی به کار می‌رود: سیم برق، سیم تلفن،
(شیمی) = نقره
(موسیقی) رشتۀ نازک فلزی که روی بعضی آلات موسیقی، مانند تار و سه‌تار، می‌کشند و با زخمه زدن یا کشیدن ابزار موسیقیایی بر آن، مرتعش شده و تولید صدا می‌کند،
* سیم کشیدن: (مصدر لازم) کشیدن و امتداد دادن سیم برق، تلفن، یا تلگراف از جایی به جای دیگر و وصل کردن آن، سیم‌کشی کردن،

شیم šim

حل جدول

سیم

وسیله انتقال برق

نقره

نقره، وسیله انتقال برق

فارسی به انگلیسی

سیم‌

Line, Silver, String, Wire

فارسی به ترکی

سیم‬

tel, gümüş

فارسی به عربی

سیم

حبل، خیط، سلک، فضه

تعبیر خواب

سیم

دیدن سیم درست در خواب، دلیل بر خبری راست بود و سیم شکسته، دلیل بر خبر دروغ. اگر بیند سیم در کیسه او بود، دلیل که چیزی به امانت در پیش او بنهند. اگر در خواب کاسه یا آفتابه یا طشت خود سیمین بیند، دلیل بر مالی مجموع بود. اگر بیند که سیم بسیار بی اندازه یافت، دلیل که گنج یابد. - اب‍راه‍ی‍م‌ ب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ک‍رم‍ان‍ی

بسیار مردمان باشند که در خواب سیم بینند و در بیداری همان بیابند و بسیار بود که به زحمت افتند و به این سبب، طبعهای مختلف بود. - محمد بن سیرین

گویش مازندرانی

سیم

کفک روی نان، عفونت، کفک، کورک، دمل

نوعی ماهی خزری

فرهنگ فارسی هوشیار

سیم

یکی از فلزات گرانبها که در معدن بطور خالص یا ترکیب با فلزات دیگر مانند سرب پیدا میشود، نقره

فارسی به آلمانی

سیم

Draht (m), Verdrahten, Schnur (f), Silber (n), Silbern, Strick (m), Versilbern

معادل ابجد

سیم

110

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری