معنی سیمین دانشور

حل جدول

سیمین دانشور

همسر جلال آل احمد


اثر سیمین دانشور

آتش خاموش، شهری چون بهشت، به کی سلام کنم؟، از پرنده‌های مهاجر بپرس، سووشون، جزیرهٔ سرگردانی، ساربان سرگردان، کوه سرگردان


اثری از سیمین دانشور

آتش خاموش، به کی سلام کنم، پرنده های مهاجر، جزیره سرگردانی، سووشون، شهری چون بهشت، غروب جلال، کوه سرگردان

آتش خاموش، به کی سلام کنم، پرنده های مهاجر، جزیره سرگردانی، سو و شون، شهری چون بهشت، غروب جلال، کوه سرگردان

لغت نامه دهخدا

دانشور

دانشور. [ن ِ وَ] (ص مرکب) دانشمند. دارای دانش. صاحب علم و دانش. دانا. عالم. دانشگر. دانشی. دانشومند. مرد دانا و فاضل و عالم و صاحب فضل و کمال. (ناظم الاطباء). خداوند و دارنده ٔ دانش باشد چه ورصاحب و خداوند و دارنده است. (برهان):
مر این جان ما را گهر دیگرست
که بینا و گویا و دانشورست.
اسدی.
نه گویا نه بینا و دانشورند
نه جفت خرد نز هنر رهبرند.
اسدی.
حاصل آنک از هر ذکر ناید نری
هین ز جاهل ترس اگر دانشوری.
مولوی.
این طبیبان بدن دانشورند
بر سقام تو ز تو واقف ترند.
مولوی.
اگر همچنین سر بخود دربرم
چه دانند مردم که دانشورم.
سعدی.
نه پرهیزگار و نه دانشورند
همین بس که دنیا بدین میخرند.
سعدی.
بتدبیر دستور دانشورش
به نیکی بشد نام در کشورش.
سعدی.
فرق گویم من میان هر دو معقول و درست
تا دهد انصاف آن کز هر دو دانشور بود.
امیرخسرو دهلوی.
خاندان رموز عیسی را
ملک دانشور تو خاتون باد.
عرفی.
ز حرف حق نشود رنجه مرد دانشور.
قاآنی.

واژه پیشنهادی

اثری از سیمین دانشور

پرنده های مهاجر

به کی سلام کنم؟

کوه سرگردان

سووشون

از پرنده های مهاجر


رمانی از سیمین دانشور

جزیره سرگردانی

ساربان سرگردان

سووشون

کوه سرگردان


رمان گمشده سیمین دانشور

کوه سرگردان

معادل ابجد

سیمین دانشور

731

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری