معنی سینا دادخواه (چشمه)

حل جدول

سینا دادخواه (چشمه)

یوسف آباد خیابان سی و سوم


اثری از سینا دادخواه

یوسف آباد خیابان سی و سوم

لغت نامه دهخدا

دادخواه

دادخواه. [خوا / خا] (نف مرکب) طالب عدل. خواهنده ٔ داد. (آنندراج). طرفدار داد. حامی و مایل و دوستدار داد:
که هم دادده بود و هم دادخواه
کلاه کیی برکشیده بماه.
فردوسی.
یکی آنکه بر کشتن بیگناه
توباشی در این داوری دادخواه.
نظامی.
|| خداوند که داد مظلومان خواهد:
من اول خطا کردم ای دادخواه
بدان پایگاه و بدین دستگاه.
شمسی (یوسف و زلیخا).
مُقرّم بدان کار زشت و گناه
سپردی بمن بازش ای دادخواه.
شمسی (یوسف و زلیخا).
یکی بر من خسته دل کن نگاه
همی گفت کای داور دادخواه.
شمسی (یوسف و زلیخا).
|| دادخواهنده از کسی. شاکی. عارض متظلم. رافع قصّه. مظلوم. (آنندراج) (منتهی الارب). مستغیث. فریادخواه. عدالتخواه از کسی. ستم دیده. قصه بردارنده. معتضد. ملهوف. (منتهی الارب). آنکه درخواست دفع ظلم کند. آنکه برای انصاف خواهی نزد کسی رود. ج، دادخواهان:
همی راه جویند نزدیک شاه
ز راه دراز آمده دادخواه.
فردوسی.
خروشید و زد دست بر سر ز شاه
که شاها منم کاوه ٔ دادخواه.
فردوسی.
هرآنکس که آید بدین بارگاه
که باشد ز ما سوی ما دادخواه.
فردوسی.
همانگه یکایک ز درگاه شاه
برآمد خروشیدن دادخواه.
فردوسی.
همان نیز تاوان بفرمان شاه
رسانید خسرو بدان دادخواه.
فردوسی.
نگر تا نپیچی سر از دادخواه
نبخشی ستمکارگان را گناه.
فردوسی.
به میدان شدی بامداد پگاه
برفتی کسی کو بدی دادخواه.
فردوسی.
برما شما را گشاده ست راه
بمهریم با مردم دادخواه.
فردوسی.
منم پیش یزدان ازو دادخواه
که در چادر ابر بنهفت ماه.
فردوسی.
هرآن کس که رفتی بدرگاه شاه
بشایسته کاری و گر دادخواه.
فردوسی.
دگر بخشش و دانش و رسم و راه
دلی پر ز بخشایش دادخواه.
فردوسی.
بپیش جهان آفرین دادخواه
که دادش به هر نیک و بد دستگاه.
فردوسی.
بموبد چنین گفت کاین دادخواه
زگیتی گرفته ست ما را پناه.
فردوسی.
بیامد بیک سو ز پشت سپاه
بپیش جهاندار شد دادخواه.
فردوسی.
بنزدیک شیروی شد دادخواه
که او بد سیه پوش درگاه شاه.
اسدی.
در داد بر دادخواهان مبند
زسوگند مگذر، نگه دار پند.
اسدی.
بره دادخواهی چو آید فراز
بده داد و دارش هم از دورباز.
اسدی.
ور ساره دادخواه بدو آید
جز خاکسار ازو نرهد ساره.
ناصرخسرو.
دادخواهان بدرشاه که دریاصفت است
باز بین از نم مژگان درر آمیخته اند.
خاقانی.
دادخواهان که ز بیداد فلک ترسانند
داد از آن حضرت دین داور دانا بینند.
خاقانی.
دریاست آستانش کز اشک دادخواهان
برهر کران دریا مرجان تازه بینی.
خاقانی.
بر در او ز های و هوی بتان
ناله ٔ دادخواه می پوشد.
خاقانی.
جهان دادخواهست وشه دادگیر
ز داور نباشد جهان را گزیر.
نظامی.
بدستور شه برد خود را پناه
بدان داوری گشت ازو دادخواه.
نظامی.
خدا باد یاری ده دادخواه.
نظامی.
پوشید بسوک او سیاهی
چون ظلم رسیده دادخواهی.
نظامی.
بسا آیینه کاندر دست شاهان
سیه گشت از نفیر دادخواهان.
نظامی.
چنان خسب کاید فغانت بگوش
اگر دادخواهی برآرد خروش.
سعدی.
تو کی بشنوی ناله ٔ دادخواه
بکیوان برت کله ٔ خوابگاه.
سعدی.
ز جور فلک دادخواه آمدم
درین سایه گستر پناه آمدم.
سعدی.
پریشانی خاطر دادخواه
براندازد از مملکت پادشاه.
سعدی.
جمال بخت ز روی ظفر نقاب انداخت
کمال عدل بفریاد دادخواه رسید.
حافظ.
خون خور و خامش نشین که آن دل نازک
طاقت فریاد دادخواه ندارد.
حافظ.
خواهم شدن بمیکده گریان و دادخواه
کزدست غم خلاص من آنجا مگر شود.
حافظ.
عنان کشیده رو ای پادشاه کشور حسن
که نیست بر سر راهی که دادخواهی نیست.
حافظ.
داد از کسی مخواه که تاج مرصعش
یاقوت پاره از جگر دادخواه یافت.
(از صحاح الفرس).
نماند از گریه ٔ بسیار در دل آنقدر خونم
که گر خواهم برسم دادخواهان بر جبین مالم.
تجلی لاهیجی.
|| در اصطلاح قضا و دادگستری، مدعی، خواهان.


سینا

سینا. (اِخ) نام کوه طور است. (برهان). سیناء:
پیغمبر میر است یوز او را
بر مرکب میر است طور سینا.
ناصرخسرو.
موسیم که انی انااﷲ یافتم
نور پاک و طور سینا دیده ام.
خاقانی.
موسی جان سینه را سینا کند
طوطیان کور را بینا کند.
مولوی.
رجوع به طور سینا شود.

سینا. (اِخ) نام پدر شیخ ابوعلی و بعضی گفته اند نام جدشیخ ابوعلی است و بعضی گویند لقب شیخ ابوعلی است. (برهان). نام جد بوعلی. (غیاث اللغات) (فرهنگ رشیدی).نام جد چهارم ابوعلی است. (حاشیه ٔ برهان چ معین).


دادخواه شدن

دادخواه شدن. [خوا / خا ش ُ دَ] (مص مرکب) در مقام دادخواهی برآمدن. در مقام عدالت جوئی برآمدن. از کسی نزد کسی شکایت بردن. رافع قصه گشتن:
پیش خردمند شدم دادخواه
از تن خوشخوار گنهکار خویش.
ناصرخسرو.

فرهنگ عمید

دادخواه

دادخواهنده، طالب عدل‌وداد،
(اسم، صفت فاعلی) (حقوق) [منسوخ] کسی که به او ظلم شده باشد و دادخواهی کند، کسی که دادخواست به دادگاه بدهد و خواهان دادرسی باشد،

فارسی به آلمانی

دادخواه

Der kla.ger [noun]

واژه پیشنهادی

دادخواه

مظالم توز

مظلوم

فرهنگ معین

دادخواه

(~.) (ص فا.) کسی که به او ظلم شده و تقاضای رسیدگی می کند.

مترادف و متضاد زبان فارسی

دادخواه

عارض، متظلم، مظلوم

فارسی به عربی

فرهنگ فارسی آزاد

سینا

سینا، قسمتی است جزیره مانند و مثلثی شکل که قاعده اش در بالا و در ساحل جنوبی مدیترانه و رأسش در پائین در شمال بحر احمر و دو ساق آن خلیج عقبه و خلیج سوئز، شهر مهمّش العریش است و کوه موسی در قسمت جنوبی آن واقعست،

نام های ایرانی

سینا

پسرانه، مرد دانشمند، نام پدر شیخ ابوعلی سین، صفت مشبه از سنبیدن، سوراخ کننده، نام شبه جزیره ای کوهستانی در شمال شرقی مصر که حضرتموسی (ع) به پیامبری برگزیده شد و الواح دهگانه را خداوند به او نازل کرد، نام جد ابن سینا پزشک ودانشمند نامدار ایرانی

معادل ابجد

سینا دادخواه (چشمه)

1090

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری