معنی سینه
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
بخشی از بدن که بین گردن و شکم محدود است، پستان. [خوانش: (نِ) [په.] (اِ.)]
فرهنگ عمید
استخوانبندی بالای شکم از گردن به پایین که در میان آن قلب و ریهها قرار دارد،
[مجاز] پستان،
[مجاز] ریه،
[مجاز] بخش جلو هرچیز،
* سینه کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه، مجاز]
پیش انداختن و به جلو راندن، در پشت سر کسی یا حیوانی قرار گرفتن و او را با فشار سینه به جلو راندن،
(مصدر لازم) بر زمین خوردن سنگ یا تیر یا چیز دیگر پس از پرتاب شدن و منحرف گشتن آن به سمت دیگر،
(مصدر لازم) فخر کردن، نازیدن،
حل جدول
صدر
مترادف و متضاد زبان فارسی
صدر، پستان، ذهن، حافظه، دل، خاطر، گستره، پهنه، عرصه
فارسی به انگلیسی
Bosom, Breast, Bust, Thorax
فارسی به ترکی
bağır, döş, göğüs
فارسی به عربی
تمثال نصفی، صدر، قلب
تعبیر خواب
اگر بیند بر سینه او موی رسته بود، دلیل که وام دار شود. اگر بیند موی از سینه بسترد، دلیل که وام بگذارد، اگر بیند سینه او گرفته بود. چنانکه حرف زدن نتوانست، دلیل که کار دین بر وی بسته شود. - ابراهیم بن عبدالله کرمانی
دیدن سینه به خواب بر هفت وجه است. اول: علم. دوم: سخاوت. سوم: ایمان. چهارم: کفر. پنجم: حکمت. ششم: مرگ. هفتم: بُخل. - امام جعفر صادق علیه السلام
دیدن سینه به خواب، دلیل بر شریعت باشد. اگر در خواب بیند که سینه او فراخ شد، دلیل که کارهای او ساخته شود. اگر بیند سینه او تنگ شد، دلیل که در دینش خلل افتد. اگر بیند بر سینه او خطی سبز نوشته بود، دلیل که حق تعالی با وی کرامت کند. اگر خط سیاه بیند، دلیل که بی شهامت از دنیا برود. - محمد بن سیرین
گویش مازندرانی
پستان، نوک پستان، لیفه ی شلوار، بخش جلویی پیراهن یا شلوار...
فرهنگ فارسی هوشیار
استخوان بندی بالای شکم از گردن به پائین که در میان آن دل و شش قرار دارد و بمعنی پستان
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Brust (f), Gemüt (n), Herz (n)
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
125