معنی شاعر نامی قرن هفتم

حل جدول

شاعر نامی قرن هفتم

مولوی


شاعر ایرانی قرن هفتم

عطار نیشابوری


شاعر قرن هفتم هجری

مولوی


شاعر بزرگ قرن هفتم

سعدی


ازغزلسرایان قرن هفتم

همام تبریزی


شاعر و عارف ایرانی قرن هفتم

مولوی


شاعر و عارف بزرگ قرن هفتم

مولوی


شاعر قرن 10

بابافغانی، شیخ بهایی، عرفی شیرازی، نامی ساوجی، نظیری نیشابوری، وحشی بافقی، هلالی جغتایی، فیضی دکنی، جمالی دهلوی، محتشم کاشانی، اهلی شیرازی، مکتبی شیرازی، نظیری نیشابوری، لسانی شیرازی

بابا فغانی، شیخ بهایی، عرفی شیرازی، نامی ساوجی، نظیری نیشابوری، وحشی بافقی، هلالی جغتایی، فیضی دکنی، جمالی دهلوی، محتشم کاشانی، اهلی شیرازی، مکتبی شیرازی، نظیری نیشابوری، لسانی شیرازی

واژه پیشنهادی

شاعر قرن هفتم

عطار نیشابوری


شاعر قرن نهم

جامی، نامی سبزواری

گویش مازندرانی

هفتم

هفتم

لغت نامه دهخدا

هفتم

هفتم. [هََت ُ] (عدد ترتیبی، ص نسبی) آنکه پیش از هشتم و پس از ششم قرار میگیرد. ردیف هفت از هر چیز متعدد و قابل شمارش: روز هفتم، نفر هفتم، خانه ٔ هفتم، کلاس هفتم.


نامی

نامی. (ص نسبی) (از: نام + ی، نسبت) پهلوی نامیک به معنی نامور. مشهور. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). صاحب نام نیک. مشهور. معروف. (آنندراج) (انجمن آرا). کسی که نام نیک او مشهور شده باشد. (فرهنگ نظام). مشهور. معروف. نامدار. (ناظم الاطباء). داستان. سمر. بلندآوازه. شهیر. سامی. صاحب اشتهار. صاحب صیت. بلندآوازه:
که با آنکه بر من گرامی ترند
گزین سپاهند و نامی ترند.
دقیقی.
سلیح است بسیار و مردم بسی
سرافراز نامی ندانم کسی.
فردوسی.
تن شهریاران گرامی بود
هم از کوشش و جنگ نامی بود.
فردوسی.
یکی برگزیند که نامی تر است
به خاقان چین بر گرامی تر است.
فردوسی.
خداوند ما شاه کشورستان
که نامی بدو گشت زاولستان.
فرخی.
کجا ایدون زنان آیند نامی
هم از تخم بزرگان گرامی.
(ویس و رامین).
در اطراف جهان شاهان نامی
از او جویند جاه و نیکنامی.
شمسی (یوسف و زلیخا).
ای نامی از تو نام خداوند ذوالفقار
در دین سید ولد آدم افتخار.
سوزنی.
در خدمت این خدیو نامی
ما اعظم شانک ای نظامی.
نظامی.
و مردم نامی را در بند گرامی دارد. (مجالس سعدی).
گزیدند از هنرمندان نامی
دو استاد هنرمند گرامی.
وحشی.
|| محبوب. گرامی. مطلوب:
مرا مرگ نامی تر از سرزنش
به هر جای بیغاره ٔ بدکنش.
فردوسی.
بدارم ترا هم بسان پدر
وز آن نیز نامی تر و خوبتر.
فردوسی.
- نامی داشتن، عزیز داشتن. محترم و معزز داشتن:
به پیش بزرگان گرامیش دار
ستایش کن و نیز نامیش دار.
فردوسی.
- نامی شدن، شهرت یافتن. مشهور شدن. سرشناس گشتن. نام آور شدن. نام برآوردن:
چو بخشنده باشی گرامی شوی
به دانائی و داد نامی شوی.
فردوسی.
همان در جهان نیز نامی شوی
به نزد بزرگان گرامی شوی.
فردوسی.
به علی مردمی و مردی نامی شد و تو
گر علی نیستی ای میر علی دگری.
فرخی.
جامه ٔکعبه را که می بوسند
او نه از کرم پیله نامی شد.
سعدی.
- نامی کردن، مشهور کردن. سرافراز کردن. به شهرت و اعتبار و ارزش رساندن:
گرانمایگان را گرامی کنم
پرستندگان نیز نامی کنم.
فردوسی.
کنون شاه ما را گرامی کند
بدین خواهش امروز نامی کند.
فردوسی.
دگر گفت ما تخت نامی کنیم
گرانمایگان را گرامی کنیم.
فردوسی.
چنان نامی کنم آن خاندان را
که نامش یاد باشد جادوان را.
شمسی (یوسف و زلیخا).

فرهنگ فارسی هوشیار

هفتم

(صفت) عددترتیبی برای هفت درمرحله هفت: ((باب هفتم درلطایف اشعار ایمه وعلما ء. . . ))

معادل ابجد

شاعر نامی قرن هفتم

1547

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری