معنی شاعر پارسی‌گوی هندوستان

لغت نامه دهخدا

هندوستان

هندوستان. [هَِ] (اِخ) هند. هندستان. کشور هند:
خورد خواهد شاهد و شاه فلک محروروار
آن همه کافور کز هندوستان افشانده اند.
خاقانی.
پیل آمد از هندوستان، آورده طوطی بیکران
اینک به صحرا بی نشان طوطی است مانا ریخته.
خاقانی.
از نظاره موی را جانی که هر مویی مرا
طوطی گویاست کز هندوستان آورده ام.
خاقانی.
مدتی از نیل خم آسمان
نیل گری کرد به هندوستان.
نظامی.
آن شنیدستی که در هندوستان
دید دانایی گروهی دوستان.
مولوی.
رجوع به هند شود.

هندوستان. [هَِ] (اِخ) دهی است از بخش قاین شهرستان بیرجند. دارای 46 تن سکنه، آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و پنبه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


شاعر

شاعر. [ع ِ] (اِخ) (الخوری) بطرس الماورنی اللبنانی. او راست: «فاکهه الالباب فی تاریخ الاحقاب ». (معجم المطبوعات).

شاعر. [ع ِ] (ع اِ) نام هر یک از دو رگ که در دو ورک شاخ شاخ شوندو مجموع آن دو را شاعران گویند. (یادداشت مؤلف).

فارسی به عربی

فارسی به آلمانی

عربی به فارسی

شاعر

زره اسب , شاعر (باستانی) , رامشگر , شاعر و اوازخوان , شاعر , چکامه سرا

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

شاعر پارسی‌گوی هندوستان

1456

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری