معنی شالنگی

فرهنگ عمید

شالنگی

موتاب، ریسمان‌تاب: وه کز استیلای نفس شالهنگ / همچو شالنگی‌ست واپس رفتنم (غضائری: لغت‌نامه: شالنگی)،


موتاب

شالنگی، کسی که ریسمان مویی می‌تابد،

لغت نامه دهخدا

شالنگی

شالنگی. [ل َ] (ص نسبی) منسوب به شالنگ. ریسمان تابنده و موتاب را گویند و آن شخصی باشد که بجهت خیمه و امثال آن ریسمان بتابد. (برهان قاطع). ریسمان تاب. (فرهنگ جهانگیری):
آه کز استیلای نفس شالهنگ
همچو شالنگی است واپس رفتنم.
غضایری رازی (از فرهنگ جهانگیری).
لواف. (برهان). || (حامص) عمل شالنگ. ریسمان بافی. لوافی. موتابی جهت خیمه و جزآن. (از ناظم الاطباء). || (اِ مرکب) جا ومحل ریسمان تابی.


شهلنگ

شهلنگ. [ش َ ل َ] (اِ) ریسمان تاب را گویند و آن شخصی است که ریسمان و طناب و خیمه و امثال آن می تابد، و بعربی لواف گویند. (برهان). شالنگی. (رشیدی) (یادداشت مؤلف). رجوع به شالنگی شود.


لواف

لواف. [ل َوْ وا] (ع ص) گستردنی زلیه ساز. (منتهی الارب). لباف (در تداول عامه ٔ فارسی زبانان). جوال باف. پاتاوه باف. پلاس باف. (مهذب الاسماء) (ملخص اللغات حسن خطیب). پای تابه فروش. (مهذب الاسماء). صاحب آنندراج گوید: کسی که ریسمان و جدار (؟) و کره (؟) و غیره سازد و این عربی است و به فارسی شالنگی و در هندوستان شلنگی گویند:
من عاشق خسته ٔ مستمند
ز لواف افتاده ام در کمند
زمویی که او ریسمان بافته
رگم را به تار غمش تافته.
میرزا طاهر وحید (از آنندراج).


رسن تاب

رسن تاب. [رَ س َ] (نف مرکب) رسن تابنده. رسن گر. حبال. (یادداشت مؤلف). کسی که ریسمان می تابد. (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ص 3). آنکه ریسمان تابد. طناب باف. تابنده ٔ ریسمان. (فرهنگ فارسی معین).شالنگی. (از آنندراج) (یادداشت مؤلف):
رسن در گلو بربط از چوب خوردن
چو طفل رسن تاب کسلان نماید.
خاقانی.
تحقیق سخن گوی نخیزد ز سخن دزد
تعلیق رسن باز نیاید ز رستاب.
خاقانی.
ترا تا پیشتر گویم که بشتاب
شوی پستر چو شاگرد رسن تاب.
نظامی.
میوه ات باید که شیرین تر شود
چون رسن تابان نه واپس تر شود.
مولوی.
ای در این چنبر همه تاب آمده
همچو شاگرد رسن تاب آمده.
عطار.
سفرت هست چو شاگرد رسن تاب از پس.
ابن یمین.
بر اوج جنابت نرسد هیچ کمندی
بیهوده رسن تاب خیالند فغانها.
بیدل (از آنندراج).
|| (حامص مرکب) رسن تابی.تاب دادن و بهم پیوستن رسن. (فرهنگ فارسی معین).

فرهنگ معین

شالنگی

(لَ) (ص نسب. اِمر.) موتاب، ریسمان - تاب، کسی که ریسمان جهت خیمه و مانند آن تابد.

فرهنگ فارسی هوشیار

شالنگی

(صفت) موتاب ریسمان تاب کسی که ریسمان جهت خیمه و مانند آن تابند.


لواف

‎ ریسمانتاب گوالباف پاتاوه باف پایتابه فروش شالنگی (صفت) زیلوباف، سازنده لوازم چادرو خیمه، جوال باف، پاتاوه باف پای تابه فروش.

حل جدول

شالنگی

موتاب


گلیم باف

شالنگی

معادل ابجد

شالنگی

411

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری