معنی شامگاه
لغت نامه دهخدا
شامگاه. (اِ مرکب، ق مرکب) از: شام به اضافه ٔ گاه پسوند زمان، وقت شام. آنگاه که روز به انجام کشد و شب آغاز شود. مقابل صبحگاه و صبحی که وقت صبح است. (از آنندراج):
آمد نوروز ماه می خور و می ده پگاه
هر روز تا شامگاه هر شب تا بامداد.
منوچهری.
ببین هر شامگاهی نسر طایر
بخوان همتم مرغ مسمن.
خاقانی.
قوس قزح بکاغذ شامی بشامگاه
از هفت رنگ بین که چه طغرا برافکند.
خاقانی.
غم آن صبح صادق ملت
آسمان شامگاه میگوید.
خاقانی.
چون برین قصه هفته ای بگذشت
شامگاهی بخانه رفت از دشت.
نظامی.
صوفی ما که ز ورد سحری مست شدی
شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد.
حافظ.
- نماز شامگاه، نماز شام. نماز مغرب. رجوع به نماز شام شود.
|| نقاره و طبل که بوقت غروب زنند. رجوع به شامگاه زدن شود.
شامگاه زدن
شامگاه زدن. [زَدَ] (مص مرکب) نواختن نقاره یا طبل و نظایر آن بوقت شام. و این مرسوم و معمول نظام و سربازخانه هاست.
فارسی به انگلیسی
Evening, Suppertime, Twilight
فرهنگ معین
هنگام شب، سرشب، مراسم دعای غروب در سربازخانه ها. [خوانش: (اِمر.)]
مترادف و متضاد زبان فارسی
شام، شامگاهان، شب، فلق، لیل،
(متضاد) صبحگاه
فرهنگ فارسی هوشیار
آنگاه که روز به انجام کشد و شب آغاز شود
فرهنگ عمید
هنگام شب، سرشب،
حل جدول
عشا
سر شب
نویسنده اثر اندوه شامگاه
فریدون توللی
از نمازهای چهار رکعتی، شامگاه
عشا
اندوه شامگاه، دخمه راز، دره مرگ، کاروان، کوی مردگان
اثری از فریدون توللی
اندوه شامگاه ، دخمه راز ، دره مرگ ، کاروان ، کوی مردگان
اثری از فریدون توللی
فارسی به عربی
عشیه
فارسی به آلمانی
Vorabend (m)
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
367