معنی شامی
لغت نامه دهخدا
شامی. (ص نسبی) مرکب از: شام و یای نسبت. منسوب به شام. از مردم شام. (یادداشت مؤلف) (از ناظم الاطباء).
- شامی کباب، رجوع به همین ترکیب در ردیف خود شود.
- عبای شامی، عبا که در شام بافند و از آنجا آورند.
- کباب شامی، رجوع به شامی کباب شود.
|| (اِ) قسمی از پارچه ٔ ابریشمی است که بر آن رنگهای مختلف درهم بافته است. گویا وجه تسمیه این است که این قسم پارچه را اول از ملک شام می آوردند. (فرهنگ نظام). || شام و شامگاه. (از آنندراج). وقت شام. (غیاث اللغات). || طعام شب. (ناظم الاطباء). || ثمره ٔ توت را اگر ترش باشد شامی خوانند. (یادداشت مؤلف از نزهه القلوب).
شامی.[] (اِخ) تیره ای است از قبیله ٔ حسنه (احسنه). و آن یکی از قبایل سوریه است. (از معجم قبایل العرب).
شامی. [] (اِخ) شمس الدین محمدبن یوسف بن علی بن یوسف. دانشمند محدث و مورخ از مردم دمشق بود وی بسال 942 هَ. ق. درگذشت از آثار اوست: السیره الشامیه. عقود الجمان. الاتحاف بتمییز ماتبع فیه البیضاوی الکشاف. عین الاصابه فی معرفه الصحابه. مرشد السالک فی الفیه ابن مالک. (از اعلام زرکلی ج 8 ص 30).
شامی. (اِخ) عثمان بن محمد ازهری، معروف به شامی و مکنی به ابوالفتح. از فقهای مذهب حنفی بود و بسال 1213 هَ. ق. درگذشت و کتاب اوایل در حدیث از آثار وی است. (از اعلام زرکلی ج 4 ص 377).
شامی. (اِخ) از دانشمندان و فقهای زیدی بود. رجوع شود به علی بن الحسین بن عزالدین بن الحسن بن محمد الحسنی الیمنی.
شامی. (اِخ) (مولانا...) شاعری از اهل دامغان بود مؤلف مجالس النفایس نویسد: بسیار تحصیل کرد و متداولات را مکرر گذارنید. بعد از آن بطب مشغول شد و اکثر کتب معتبر را دید و در طب توفیقی نیافت. شعر را نیک میگفت. (از مجالس النفایس ص 62، 235). از تاریخ تولد و درگذشت او اطلاعی در دست نیست.
فرهنگ معین
(اِ.) نوعی کباب مرکب از گوشت کوبیده و آرد نخودچی که در روغن سرخ کنند.
فرهنگ عمید
از مردم شام،
نوعی خوراک که با گوشت کوبیده، پیاز، تخممرغ، و آرد (معمولاً آرد نخود) تهیه میشود،
حل جدول
کتلت
فارسی به انگلیسی
Cake
گویش مازندرانی
کتلت
فرهنگ فارسی هوشیار
نوعی خوراکی که با گوشت و آرد و غیره طبخ کنند
معادل ابجد
351