معنی شاه غزنوی

حل جدول

فرهنگ عمید

غزنوی

از مردم غزنه (غزنین): سلطان محمود غزنوی،

لغت نامه دهخدا

غزنوی

غزنوی. [غ َ ن َ] (اِخ) (حکیم...) مجدودبن آدم سنائی:
بشنو این پند از حکیم غزنوی
تا بیابی در تن مرده نوی.
مولوی.
رجوع به سنایی شود.

غزنوی. [غ َ ن َ] (اِخ) محمودبن سبکتگین را گویند. (از آنندراج):
ناز و نیاز کار ایاز است و غزنوی
کآن بنده ٔ نیاز شد و این غلام ناز.
ملاشانی تکلو (از آنندراج).
چون این زاری به گوش غزنوی خورد
سرش غوطه به خون دل فروبرد.
حکیم زلالی (از آنندراج).
رجوع به محمودبن سبکتگین غزنوی شود.

غزنوی. [غ َ ن َ] (اِخ) محمدبن محمود قاضی غزنوی، ملقب به معین الدین و مکنی به ابوالعلاء. او راست: کتاب «سرالسرور» در ذکر شعرای زمان خود. (از کشف الظنون چ استانبول ج 2 ستون 987).

غزنوی. [غ َ ن َ] (ص نسبی) منسوب است به غزنه. (آنندراج). منسوب است به غزنه که از بلاد هند است. (انساب سمعانی). منسوب به غزنین و غزنی. رجوع به غزنین شود.
- سلاطین غزنوی، رجوع به غزنویان شود.

غزنوی. [غ َ ن َ] (اِخ) (متوفی به سال 582 هَ. ق. = 1186م.) عالی بن ابراهیم بن اسماعیل غزنوی، ملقب به تاج الشریعه، فقیهی حنفی و مفسر بود. او راست «تفسیر قرآن » در دو جزء. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 461).

غزنوی. [غ َ ن َ] (اِخ) متوفی به سال 593 هَ.ق. = 1197م.) احمدبن محمدبن سعید اصولی. فقیهی بود و در حلب درگذشت. او راست: «روضه اختلاف العلماء» و «المقدمه المختصره» در فقه، و «روضه المتکلمین » در اصول دین. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 70) رجوع به احمدبن محمد غزنوی شود (تاریخ وفات در آنجا 553 هَ. ق. ذکر شده است، و در نام مؤلفات نیز مغایرت هست).

غزنوی. [غ َ ن َ] (اِخ) او راست: کتاب «النتف فی الفتاوی » که علی جمالی در ادب الاوصیاء آن را ذکر کرده است. دانشمندان دیگر هم کتبی به این نام تصنیف کرده اند. (از کشف الظنون چ استانبول ج 2 ستون 1925).

غزنوی. [غ َ ن َ] (اِخ) (متوفی به سال 1445م.) از دانشمندان هند است. در دولت آباد واقع در دکن متولد شد و در دهلی دانش فراگرفت و قاضی القضاه بود. از تألیفات وی «الارشاد» است در نحو که نسخه ٔ خطی از آن در لیدن است. (از اعلام المنجد).

غزنوی. [غ َ ن َ] (اِخ) (704-773 هَ. ق.) سراج الدین، عمربن اسحاق بن احمد هندی. از اکابر فقهای حنفی بود. او راست: «الفتاوی السراجیه» خطی، و «التوشیح » در «شرح الهدایه، و «الشامل » در فقه، و «زبدهالاحکام فی اختلاف الائمه» خطی، و «شرح بدیعالاصول » و شرح المغنی » و «المعزهالمنیفه فی ترجیح مذهب ابی حنیفه» و «شرح الزیادات ». (از اعلام زرکلی ج 2 ص 711).
مؤلف معجم المطبوعات آرد: عمربن اسحاق بن احمد سراج الدین هندی غزنوی حنفی، مکنی به ابوحفص. او امام و علامه و استاد در بحث و بسیار هوشیار بود. مؤلفات او بسیار است از جمله ٔ آنها: «شرح الهدایه» و«زبدهالاحکام » و «شرح بدیعالاصول » و «شرح المغنی » و جزآن. فقه را از وجیه الدین دهلوی و شمس الدین خطیب دولی و دیگران فراگرفت. وی به سال 793 هَ. ق. درگذشت، ولی صاحب کشف الظنون و همچنین سیوطی وفات او را به سال 773 هَ. ق. نوشته اند. (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1379).

غزنوی. [غ َ ن َ] (اِخ) (متوفی به سال 556 هَ.ق.) اشرف الدین حسن بن محمد حسینی غزنوی، مکنی به ابومحمد و مشهور به اشرف، از فصحای بزرگ اواسط قرن ششم هجری قمری است. درباره ٔ نام او هیچیک از مآخذ اختلافی ندارند و خود نیز در اشعار خویش حسن را غالباً به صورت تخلص درآورده است، چنانکه در اشعار او دیده میشود. کنیه ٔ او را عوفی ابوالحسن آورده لیکن ابوالحسن بیهقی به نقل از خود سید، «ابومحمد» گفته، و این قدیمترین اشاره ای است که در دست داریم، پدر او را عوفی و هدایت (در مجمع الفصحاء ج 1 ص 192) ناصر علوی گفته اند، لیکن چه در لباب الانساب و چه در راحه الصدور رواندی، محمد است. در مقدمه ٔ دیوان سید که به قلم جامع دیوان او که از جمله ٔ معاصران و دوستداران وی بوده است، نوشته شده، کنیه ٔ او ابوعلی و نام پدرش احمد آمده است، ولی چون دو تن از معاصران او که هردو وی را ملاقات کرده اند؛ یعنی بیهقی و راوندی، نام و نسب او را به نحو واحدی آورده اند، اعتماد به صحت آن دوقول اقرب صواب مینماید. مجموع آنچه از نام و کنیه ونسبت و نعوت سید از قول بیهقی و راوندی به دست می آید، این است: «سید امام اشرف ذوالشهادتین، مفخراللسانین، رئیس افاضل الساده، ابومحمد الحسن بن محمد الحسینی » و بنابراین قول عوفی و دیگر تذکره نویسان که نام پدرش را ناصر دانسته و او را برادر محمدبن ناصر شمرده اند درست نیست. محمدبن ناصر را گویا برادری به نام حسن بوده است که از شاعران عهد خود بوده و هنگامی که سنائی کارنامه ٔ بلخ را به نظم می آورد در غزنین به سر میبرد. سنایی در صفت شاعران غزنین بعد از آنکه از وصف سیدمحمد ناصر بپرداخت، میگوید: از همان بیخ که محمد شاخه ای از آن است شاخه ٔ دیگر جمال الدین حسن است:
شاخ دیگر جمال دین حسن است
که چو نام خود او نکوسخن است
سیدی خوب روی و پاکیزه
سخنش همچو غیب دوشیزه
قوت نظم و نثرش از نسب است
زآنکه از شاخ افصح العرب است
هرکجا هست شاعر علوی
او چوصدر است و دیگران چو روی.
بنابراین جمال الدین حسن بن ناصر که برادر محمدبن ناصر بود غیر از آن است که به نام ابومحمد حسن بن محمد (یا احمد) و صاحب دیوان موجود بوده و «الاشرف » لقب داشته، و معاصران آن دو سید دیگر بوده است، و گویا مراد سنایی از میرحسن که در کارنامه ٔ بلخ پس از وصف کردن چند شاعر بعد از سیدمحمد، نام او را نیز آورده همین سیداشرف حسن باشد:
تاج و کان موافقان سخن
وقت تحسین شعر میرحسن
از پس بوحنیفه اسکافی
که بر اشراف دارداشرافی
چاکر صدر و سیدالشعراء
که بدان چاکری است خواجه ٔ ما
شاعری با معانی و خرد است
خاصه میراث خوار جد خود است.
و بعید نیست آن سیدحسن که هنگام زندانی بودن مسعود سعد در مرنج (که مسلماً پیش از سال 500 هَ. ق. بوده است) فوت کرده، و مسعود سعد او را بدین ابیات مرثیه گفته است:
بر تو سیدحسن دلم سوزد
که چو تو هیچ غمگسار نداشت.
سیدحسن نخستین یعنی برادر سیدمحمد بوده باشد، و مسلماً او غیر از سیداشرف حسن است که مدتها بعد از تاریخ 500 هَ. ق. زنده بود. از سیدحسن نخستین پسر ناصر علوی شعری در دست نیست، وآنچه تذکره نویسان از اشعار سیدحسن بن ناصر نوشته اند آن است که در دیوان سیداشرف حسن بن محمد مییابیم و ازاوست. آقای مدرس رضوی در مقدمه ای که بر دیوان سیدحسن غزنوی نوشته اند برآنند که این سیداشرف حسن پسر محمدبن ناصر علوی است و تذکره نویسان بنا بر عادت نسبت نواده به جد، او را سیدحسن بن ناصر گفته اند چنانکه در ابوعلی بن سینا و نظایر آن می بینیم. آنچه تذکره نویسان از احوال سید آورده اند کوتاه و مغشوش و غالباً نادرست است. خلاصه ٔ آنچه از این مآخذ برمی آید این است: «در آن وقت که سلطان بهرامشاه لشکر سوری را بشکست، جماعتی از ارکان دولت او اسیر شدند، و در میان آنان سیدحسن بود که میخواستند او را به قتل آورند، لیکن او درخواست تا وی را به خدمت سلطان برند، و در حضرت او یک رباعی خواند:
آنی که فلک به پیش تیغت نآید
بخشش بجز از کف چو میغت نآید
زخم تو که پیل کوه پیکر نکشد
بر پشه همی زنی، دریغت نآید؟
سلطان او را بخشید، و تشریف منادمت ارزانی داشت. آورده اند که او از علماء و وعاظ بزرگ زمان بود، و در مجلس وعظش قریب هفتادهزار کس (!) جمع میشدند که چهارهزار تن از آنها مریدخاص او بودند، و چون این خبر به بهرامشاه رسید دو شمشیر برهنه نزد او فرستاد تا در یک غلاف کند؛ یعنی دوشمشیر در غلافی و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند. سید قصد سلطان را دریافت و از غزنین به حرمین شریفین روی نهاد، و از آنجا به بغداد رفت و به سبب تعلقی که در آن شهر به تیرگر پسری داشت مدتی بماند، و بعد داعیه ٔحب وطن در او به جنبش آمد، از بغداد رهسپار غزنین شد، لیکن چون به ولایت جوین رسید در قصبه ٔ آزادوار به مرض فجأه به سال 565 هَ. ق. بدرود حیات گفت، و الحال تربت او در آن قصبه ٔ معین است، و دیوان اشعار او قریب به چهارهزار بیت بود». اگرچه اشارات تذکره نویسان که خلاصه ٔ آنها را آورده ایم، با اشتباهها و تخلیطهایی همراه است، لیکن از حقایق نیز حکایت میکند. حقیقت رابطه ٔ سیدحسن با دربار غزنوی آن است که بنا بر آنچه از اشعار سنایی و از توجه به قراین دیگر برمی آید، سید در دوره ٔ مسعودبن ابراهیم غزنوی (492-508 هَ. ق.) به شاعری اشتغال داشته، و بعد از آن در عهد کمال الدوله شیرزاد (508-509) و سلطان الدوله ارسلان (509-511) هم گویا همچنان در سلک شاعران درگاه منخرط بوده است، زیرا هنگامی که یمین الدوله بهرامشاه (511-547 هَ. ق.) به یاری سنجر سلطنت را از دست ارسلان شاه بیرون آورد، و در حضور سنجر در غزنین به پادشاهی نشست، سیداشرف او را بدین قصیده تهنیت گفت:
منادی برآمد ز هفت آسمان
که بهرامشاه است شاه جهان.
از این پس سید سالها در دربار بهرامشاه به عزت میگذرانده، و از شاعران به نام شمرده میشده، و گویا در سفرهای بهرامشاه به هندوستان با او همراه بوده است:
چون ز غزنین کردم آهنگ ره هندوستان
از سپاه روم خیل زنگ می بستد جهان.
ولی بعدها به علت نامعلومی میان او و سلطان استشعاری حاصل شد، چنانکه سید غزنین را ترک گفت، و به خراسان رفت، و از نیشابور قصیده ای به مطلع ذیل:
گشاد صورت دولت به شکر شاه دهان
چو بست زیور اقبال بر عروس جهان.
که به سوگندنامه مشهور است، بفرستاد، و در آن برای اثبات بیگناهی سوگند خورد تا بعد از چندی مورد عفو سلطان قرار گرفت. در قصیده ای که بعد از بازگشت به درگاه سلطان ساخت، از معاودت خود و تجدید لطف پادشاه اظهار مسرت کرد، و از خطرهایی که در دوری از درگاه تحمل کرده بود شکایت نمود:
یارب منم که بخت مرا باز درکشید
وز قعر چاه تیره به اوج قمر کشید
بختم گرفت در بر ازآن پس که رخ بتافت
چرخم نهاد گردن از این پس که سرکشید
منت خدای را که شب تیره رنگ من
آخر به آخر آمد وسوی سحر کشید
شاها امید من به خدا و به لطف تست
دریاب بنده را که فراوان خطر کشید
تا روز خود خجسته کند از لقای تو
بی دیده باد اگر نه به شبها سهر کشید.
اما داستان گرفتاری سوری و یاران او که سید هم در آن میان بود، به نحوی که بیان کرده اند درست نیست، فقط شاید بعد از لشکرکشی سیف الدین سوری به سال 543 هَ. ق. به کین خواهی برادر خود ملک الجبال قطب الدین محمود غوری که به کید بهرامشاه در حال پناهندگی در غزنین مسموم و مقتول گردیده بود، و پس از فرار بهرامشاه، سید نیز مانند بعضی دیگر از ارکان دولت درغزنین مانده، و از این جهت متهم به جانبداری از ملوک غوریه آل شنسب شده باشد. چنانکه میدانیم در زمستان همان سال بهرامشاه دوباره غزنین را گرفت و سوری به قتل رسید و سید که مغضوب و مطرود شده بود ناگزیر بار دیگر از غزنین بیرون رفت و به خراسان شتافت، و در سال 544 هَ. ق. در نیشابور بود. ابوالحسن بیهقی در کتاب لباب الانساب گفته است: «و حضر نیسابور فی شهور سنه اربع و اربعین و خمسمائه (544 هَ. ق.) واحد ملقب بالاشرف الامام مفخر اللسانین رئیس افاضل الساده، و قال انا ابومحمد الحسن بن محمد الحسینی...» سید بعد از این تاریخ به بغداد و از آنجا به مکه رفت، و از آنجا به زیارت قبر پیغامبر شتافت و این قصیده بگفت:
یارب این ماییم و این صدر رفیع مصطفاست
یارب این ماییم و این فرق عزیز مجتباست.
از آنجا در عهدخلافت المقتفی لامراﷲ (530- 555 هَ. ق.) به بغداد رفت، و از سلطان غیاث الدین مسعود سلجوقی (527- 547 هَ. ق.) نواخت و احسان دید، و از آنجا پیش از وفات سلطان محمود به همدان رفت، و چندی در عراق و مدتی در خراسان بود، و به مدح سنجربن ملکشاه سلجوقی (511-552هَ. ق.) و ملکشاه بن محمود سلجوقی (547-548) و دیگرارکان مملکت سلاجقه در عراق و خراسان اشتغال داشت، وسلیمان شاه بن محمودبن ملکشاه سلجوقی را که در سال 555 هَ. ق. در همدان به تخت نشسته بود به روایت راوندی (راحه الصدور ص 275) مدح گفت و سپس از همدان به خراسان رفت، و در بازگشت در قصبه ٔ آزادوار از ولایت جوین وفات یافت. سال وفات را تذکره نویسان به صورتهای گوناگون آورده و از 535- 565 نوشته اند. این هردو قول اخیر را هدایت هم نقل کرده است. نخستین را در ریاض العارفین و دومین را در مجمع الفصحا، لیکن چون سید درسال 555 هَ. ق. به تصریح راوندی ناظر جلوس سلیمان شاه در همدان بود، و او را قصیده ٔ تهنیت گفت، پس فوت او بعد از این تاریخ بوده است و از آنجا که جامع دیوان سید در مقدمه ٔ خود بر آن دیوان گفته است که سید وصایت کرد تا دیوانش را به نام سلطان سنجر، که بعد ازگرفتاری خال خود به جای او در خراسان نشسته، و به سال 557 هَ. ق. به دست مؤید آی ابه کور و خلع شده بود، درآورد، پس باید پیش از تاریخ خلع او این وصایت در مرض موت انجام گرفته باشد، و بنابراین شاید به تحقیق توان گفت که تاریخ فوت سید سال 556 هَ. ق. بوده است، و همین تاریخ است که بر اثر اشتباه نساخ به صورت 565 هَ. ق. درآمد. قبر سید در قصبه ٔ آزادوار باقی است. دیوان سیدحسن شامل قصاید و غزلها و ترجیعات دردست است و به سعی آقای مدرس رضوی استاد دانشگاه طبعشده است. این شاعر بر رسم شاعران بزرگ عهد خود به انواع موضوعات از مدح و رثاء و وعظ و غزل توجه کرده است. او سبکهای غالب استادان معاصر یا قریب العهد خود را، که بر وی در صناعت شاعری مقدم بوده اند، مانند مسعود سعد، معزی و سنایی تتبع کرده، ولی این امر دلیل آن نشده است که خود سبک استوار و محکم مخصوص به خود را که بعد از او در شاعران نیمه ٔ دوم قرن ششم هجری قمری مؤثر گردیده است ایجاد نکند. کلام سید سخته و استوار است، و او به آرایشهای لفظی و آوردن ردیف در غزلها و قصاید خویش و داشتن ترکیبات تازه ٔ مخصوص بسیارمتمایل است. کلام او غالباً ساده و خالی از تعقید و ابهام است و روش شاعران خراسان در صراحت اندیشه و سخن در او اثر خود را حفظ کرده است. (از تاریخ ادبیات در ایران تألیف دکتر صفا ج 2 صص 586- 592) رجوع به مقدمه ٔ دیوان سیدحسن غزنوی چ آقای مدرس رضوی و تاریخ گزیده چ لیدن ص 817 و مرآت الخیال ص 34 شود. اینک نمونه هایی را از اشعار او در اینجا ذکر میکنیم و طالبان تفصیل به دیوان چاپی او چ مدرس رضوی رجوع کنند:
وقت آن است که مستان، طرب از سر گیرند
طره ٔ شب ز رخ روز همی برگیرند
مطربان را و ندیمان را آواز دهند
تا سماعی خوش و عیشی به نوا درگیرند
راویان هر نفسی تهنیتی نو خوانند
مطربان هر کرتی پرده ٔ دیگر گیرند
سر فریاد نداریم پگاه است هنوز
یک دو ابریشم باید که فراتر گیرند
ساقیان گرم درآرند شراب گلگون
که نسیمش ز دم خرم مجمر گیرند
بزم را تازه تر از روضه ٔ رضوان دارند
باده را چاشنی ازچشمه ٔ کوثر گیرند...
و نیز گوید:
کاری به گزاف میگزارم
عمری به امید میسپارم
نی زهره ٔ آنکه دل بجویم
نی طاقت آنکه دم برآرم
اندیشه بسوخت عقل و روحم
و امید ببرد روزگارم
یاری نه که یک رهم بپرسد
تا بر چه امید و در چه کارم...
و نیز گوید:
داند جهان که قره ٔ عین پیمبرم
شایسته میوه ٔ دل زهرا و حیدرم
دریا چو ابر بار دگر آب شد ز شرم
چون گشت روشنش که چه پاکیزه گوهرم
دری پر از عجایب دریا شود به حکم
هر قطره یی که در صدف دل بپرورم
طبعم چو آتش تر و هردم خلیل وار
خوشبوگلی دگر دمد از آتش ترم...
ونیز گوید:
از دل و دلبر جدا افتاده ایم
خود چنین تنها چرا افتاده ایم
او گل و من بلبل و از یکدگر
هر دو بی برگ و نوا افتاده ایم
خاک پای و سر برهنه مانده ایم
زآنکه غمخوار و ز پا افتاده ایم.
از رباعیات اوست:
آرامگه دل خم مویت دیدم
بینایی دیده خاک کویت دیدم
سبحان اﷲ هیچ ندانم امروز
تاروی که دیده ام که رویت دیدم.
رفتیم و گرانی ز وصالت بردیم
در دیده نمونه ٔ جمالت بردیم
تا مونس هردو یادگاری باشد
دل را به تو دادیم و خیالت بردیم.


عماد غزنوی

عماد غزنوی. [ع ِ دِ غ َ ن َ] (اِخ) رجوع به عمادالدین غزنوی شود.


علی غزنوی

علی غزنوی. [ع َ ی ِ غ َ ن َ] (اِخ) ابن عثمان بن ابی علی جلابی هجویری غزنوی. مکنی به ابوالحسن. رجوع به علی جلابی (ابن عثمان بن...) شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

غزنوی

(صفت) منسوب به غزنه غزنی اهل غزنین از مردم غزنه.

معادل ابجد

شاه غزنوی

1379

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری