معنی شبان و چوپان

حل جدول

چوپان ، شبان

راعی


چوپان، شبان

راعی


شبان و چوپان

راعی


چوپان، راعی، شبان

گله دار


چوپان ، راعی ، شبان

گله دار


چوپان

راعی

رامیار

شبان

راعی، شبان

راعی، رمه بان، رمه یار، رمیار، شبان، گله بان

راعی، رامیار، شبان


شبان

چوپان

لغت نامه دهخدا

چوپان

چوپان. (ص، اِ) همریشه ٔ شبان در پهلوی شوپان در جغتایی کوپان (با واو مجهول) و چوبان (با واو مجهول و باء). (حواشی برهان چ معین). نگهبان گوسفندان و گاوان. کسی که نگاهبان گوسفندان است. نامهای دیگرش گله بان و شبان است. مؤلف سراج اللغات احتمال غالب به ترکی بودن این کلمه داده لیکن در فارسی بودن آن شک نیست چه چوپان و شبان از یک ریشه است. «پان » و«بان » بمعنی نگاه دارنده است و «چ « »ش » مبدل هم هستند. در اوستا «پسو» بمعنی حیوانات اهلی است. در سنسکریت «پشو» بهمان معنی است. پس اصل لفظ بمعنی نگاهدارنده ٔ حیوانات اهلی است و در پهلوی این کلمه شپان است. (فرهنگ نظام). گله بان. (غیاث اللغات). شپان گوسفندان. (شرفنامه ٔ منیری). چوپان و شپان و گله دار. (ناظم الاطباء). چپان. شبان. گله بان. رمه یار و رمه بان. پاده بان. گوسفندچران. راعی. بمعنی حارس و حافظ است. (یادداشت مؤلف). نگهبان گله ٔ گوسفند و گاو:
ستمکاره چوپان بدشت قلو
همانا نبرد بدانسان گلو.
فردوسی.
بشدکرد چوپان و دو کره تاز
ابا زین و پیچان کمندی دراز.
فردوسی.
ز چوب زهر چون چوپان خبر داشت
چراگاه گله جای دگر داشت.
نظامی.
گوسپند از برای چوپان نیست
بلکه چوپان برای خدمت اوست.
سعدی (گلستان).
گر نشوی گرگ ز چوپان چه غم
ور نکنی ظلم ز سلطان چه غم.
خواجو.
باشه ٔ عدلش شده با پشه خویش
گرگ بدورش شده چوپان میش.
خواجو.
در زمانش بره بردعوی خون مادران
گرگ را بگرفته گردن پیش چوپان میبرد.
سلمان (از شرفنامه ٔ منیری).
و آن رمه ٔ آهو که نزدیک تو آمدند چوپان ایشان من بودم. (انیس الطالبین نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ص 219).
- امثال:
اجل سگ که رسد نان چوپان خورد.
چوپان بد داغ پیش آورد.:
امیرا به سوی خراسان نگر
که سوری همی بند و ساز آورد
اگر دست شومش بماند دراز
به پیش تو کار دراز آورد
هر آن کار کان را بسوری دهی
چو چوپان بد دوغ بازآورد.
ابوالفضل جمحی (از تاریخ بیهقی).
و در تاریخ بیهقی کنیه ٔ این شاعر ابوالمظفر ضبط شده و شعر نیز بصورت ذیل مکتوب است:
امیرا بسوی خراسان نگر
که سوری همی مال و ساز آورد
اگر دست ظلمش بماند دراز
به پیش تو کاری دراز آورد
هر آن مملکت کآن بسوری دهی
چو چوپان بد داغ بازآورد.
هر دو کلمه ٔ داغ و دوغ در این مثل بی تناسب نیست و داغ به ذوق نزدیکتر است. چه رسم بر این رفته است که هرگاه در مسافتی دور که نقل لاشه عادتاً صعب باشد چون حیوانی سقط شود خربنده یا ساربان یا شبان داغ حیوان را بریده و بصاحب آن میبرد تا ظاهر شود که حیوان مرده است و آنرا نفروخته اندو البته مواشی چوپان بد بعلت عدم مواظبت کامل بیشترتلف میشود. (امثال و حکم ج 3 ص 1423 و 1424). چوپان خائن گرگ است.
|| گله بان اسبان. (شرفنامه ٔ منیری). یلخی دار. (یادداشت مؤلف). ایلخی دار:
به رستم چنین گفت چوپان پیر
که ای مهتر اسب کسان رامگیر.
فردوسی.
نماند ایچ در دشت اسبان یله
بیاورد چوپان بمیدان گله.
فردوسی.
رجوع به شبان شود.


شبان

شبان. [ش ُ / ش َ] (اِ) چوپان را گویند که چراننده و محافظت کننده ٔ گوسفند باشد و او را به عربی راعی خوانند. (برهان قاطع). رشیدی در فرهنگ و هدایت صاحب انجمن آرا و به تبع اخیر صاحب آنندراج گوید: چوپان که اکثر در شب گله را پاسبانی کند ضد روزبان و شبانه نیز گویند.اما این گفته بر اساسی نیست و شبان از کلمه ٔ شب مشتق نمیباشد بلکه از ریشه ٔ «فشو» اوستایی است و با کلمه ٔ چوپان نیز هم ریشه است. چوپان. گله بان. چُپان. کُرد. رمیار. رمه یار. رامیار. پاده بان. گواره وان. وطاس. وقری. نخه:
پس بیوبارید ایشان را همه
نه شبان را هِشت زنده نه رمه.
رودکی.
خواسته تاراج گشته سرنهاده بر زیان
لشکرت همواره یافه چون رمه ٔ رفته شبان.
رودکی.
بعضی کشاورزی کنند و بعضی شبانانند و خواسته ٔایشان گوسپند است و اسب و مویهای گوناگون. (حدود العالم). بلوچان مردمانی اند دزدپیشه و شبان و ناپاک. (حدود العالم). این کوفجان نیز مردمانی اند دزدپیشه و شبان. (حدود العالم).
یکی بیشه ای دید پر گوسفند
شبانان گریزان ز بیم گزند.
فردوسی.
بیامد شبان پیش او با گلیم
پر از برف پشمین و دل پرز بیم.
فردوسی.
هنرهای ما شاه داند همه
که او چون شبانست و ما چون رمه.
فردوسی.
از هنر نیکی نیاید بی دل و یاری تو
از رمه خیری نماند چون بماند بی شبان.
عنصری.
گرگ یکایک توان گرفت شبان را
صبر همی باید این فلان و فلان را.
منوچهری.
این رمه ٔ گوسفند سخت کلان است
یک تنه تنها بدین حظیره شبان است.
منوچهری.
ملکت چو چراگاه و رعیت رمه باشد
جلاب بود خسرو و دستور شبانست.
منوچهری.
بحقیقت بدانید که این رمه را شبانی آمد. (تاریخ بیهقی ص 385 چ ادیب).
چنان بی بیم و ایمن کرد گرگان
که میشان را شبان بودند گرگان.
اسدی طوسی.
شود رمیده رمه چون شود گرفته شبان.
قطران.
مرو از پی این رمه ٔ بی شبان
ز هر های هایی چو اشتر مَرَم.
ناصرخسرو.
گر بزی را از توپیدا گشت معنی زانکه تو
بی شبان درنده گرگی با شبان لاغر بزی.
ناصرخسرو.
گوسفندی که خوی خوک گرفت
برنیندیشد از ضعیف شبان.
ناصرخسرو.
هرگز کس آن ندید که من دیدم
زین بی شبان رمه ٔ یله گوباره.
ناصرخسرو.
معانی قران همی زان ندانی
که طاعت نداری همی مر شبان را.
ناصرخسرو.
وگر با سرشبان خلق صحبت کرد خواهی تو
کناره کرد بایدت ای پسر ز این بی کناره رم.
ناصرخسرو.
صیت عدل او چنان مشهور شد کز خوف او
گرگ مر اغنام ضایع را شبان گردد همی.
وطواط.
اعجاز موسوی نبود هر کجا کسی
چوبی شعیب وار بدست شبان دهد.
ظهیر.
می برد با گرگ در صحرا گله
با شبان در خانه شیون میکند.
خاقانی.
هستی خاقانی است غارت عشق ای دریغ
هر چه شبان پرورید روزی قصاب شد.
خاقانی.
همه فرعون و گرگ پیشه شدند
من عصا و شبان نمی یابم.
خاقانی.
حق به شبان تاج نبوت دهد
ورنه نبوت چه شناسد شبان.
خاقانی.
مخافت گله از خیل گرگ چندان است
که رخت در کنف عصمت شبان آورد.
کمال اسماعیل.
در آن تخت و ملک از خلل غم بود
که تدبیر شاه از شبان کم بود.
سعدی.
چو سگ در رمه گشت بزغاله گیر
شبان گو به سگ زن نه برگرگ پیر.
امیرخسرو دهلوی.
ز عدل عالم آرایش نشاید گر عجب داری
که اندر حفظ بره گرگ را همچون شبان بینی.
ابن یمین.
ز عدل او شده با گوسفند گرگ چنان
که میتوانش ز شفقت سگ شبان گفتن.
ابن یمین.
نگفتم زلف تو دزدست از کیدش مباش ایمن
به مرگ گله راضی شو چو گرگی را شبان کردی.
قاآنی.
سگ را برای شبان حرمت دارند. (قره العیون). اَجرام، متاع و أدوات شبان. اِفراس، غفلت کردن شبان تا گرگ گوسپندی از رمه ٔ وی ببرد. اِهجال، مهمل و بی شبان گذاشتن شتر را. جَوم، شبانان که امرآنها یک باشد. خائِل، شبانان. خَولی ّ؛ شبان نیک تیمارکننده ٔ مال. صُلصُل، شبان ماهر و حاذق. صَیصه، شبان نیکوسیاست. قَوّاط؛ شبان رمه ٔ گوسپند. مِعزال، شبان تنها. مُقَصمِل، شبان درشت عصا. هَبهَبی ّ؛ شبان گوسپندان. هَسهاس، شبان که گوسپندان را همه شب چراند و پاس دارد. هَطَف، دوشیدن شبان. (منتهی الارب).
- شبان وادی اَیْمَن، کنایه از حضرت موسی (ع) هست که ده سال شبانی حضرت شعیب کرد و شعیب دختر خود را نامزد وی کرد. (از غیاث اللغات) (از برهان):
شبان وادی اَیْمَن گهی رسد به مراد
که چند سال بجان خدمت شعیب کند.
حافظ.

فرهنگ معین

چوپان

(اِمر.) نگهبان گله گوسفند و گاو؛ شبان.


شبان

(شَ) [په.] (اِ.) چوپان.

فرهنگ فارسی هوشیار

چوپان

شبان، گله بان


شبان

چوپان را گویند که چرادهنده و محافظت کننده ی گوسفند باشد، گله بان، رمه یار

فرهنگ عمید

شبان

چوپان، نگهبان گلۀ گوسفند،

مترادف و متضاد زبان فارسی

چوپان

پاده‌بان، راعی، رمه‌بان، شبان، گله‌بان، رمه‌یار

معادل ابجد

شبان و چوپان

421

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری