معنی شترکش

لغت نامه دهخدا

شترکش

شترکش. [ش ُ ت ُ ک ُ] (نف مرکب) اشترکش. جزار. نحار. جزیر. که شتر را نحر کند. کسی که شترنحر میکند. (یادداشت مؤلف). قصاب. قاصب. هبهبی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رجوع به اشترکش شود.


یاسر

یاسر. [س ِ] (ع ص) شترکش که گوشت بهره بهره کند. (از منتهی الارب) (آنندراج).شترکش. (ناظم الاطباء). کشنده ٔ شتر. جزار. (از اقرب الموارد). || قسمت کننده ٔ جزور قمار. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آنکه جزور قمار راتصدی می کند. (از اقرب الموارد). || قمارباز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). و سمی المقامر یاسراً، لانه بسبب ذلک یجزی لحم الجزوز وقال الواحدی: من یَسرَ الشی ٔ اذا وجب والیاسر الواجب بسبب القدح. (بلوغ الارب ج 2 ص 54). ج، اَیسار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ج، یَسَر. (مهذب الاسماء). ج، یاسرون. (تاج العروس). || آسان. (از منتهی الارب) (آنندراج). سهل. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). || چپ. (از منتهی الارب) (آنندراج). طرف چپ. (ناظم الاطباء). خلاف یامن. (از اقرب الموارد).


دنع

دنع. [دَ ن َ] (ع اِ) آنچه بیندازد شترکش از شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه بیفتد از اشتر که در آن منفعتی نبود. (مهذب الاسماء). || خواری. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). || فرومایگان و ناکسان. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). || فرومایگی و ناکسی. (ناظم الاطباء). || فرزند بی خیر. (مهذب الاسماء).


قصاب

قصاب. [ق َص ْ صا] (ع ص، اِ) نای زن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). زمار. (اقرب الموارد). نی نواز. (منتهی الارب). نفخ کننده در نی. (اقرب الموارد). || شترکش. (منتهی الارب). جَزّار. (اقرب الموارد). || برنده ٔ گوشت و روده و مانند آن. (منتهی الارب). گوشت فروش. (مهذب الاسماء):
قصاب چه آری ز پی کشتن ماهی
خود کشته شودماهی بی حربه ٔ قصاب.
خاقانی.
هستی خاقانی است غارت عشق ای دریغ
هرچه شبان پرورید روزی قصاب شد.
خاقانی.
آن کسان کآسمانْش میخوانند
نام قصاب بر شبان بستند.
خاقانی.
به تندی گفتم ای بخت بلندم
نه تو قصابی و من گوسپندم ؟
نظامی.
چو قصاب از غضب خونی نشانی
چو نفاط از بروت آتش فشانی.
نظامی.
سعدیا گوسفند قربانی
به که نالد ز دست قصابش ؟
سعدی.
به تمنای گوشت مردن به
که تقاضای زشت قصابان.
سعدی.
توانگر از نشاط فربهی در خود نمیگنجد
از این غافل که هم پهلوی چرب اوست قصابش.
صائب.


هبهبی

هبهبی. [هََ هََ بی ی] (ع ص) مرد نیکو سرودگوی مر شتران را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). آن کس که برای شتران هنگام راه رفتن آواز نیکو خواند تا بشتاب و نشاط روند. || نیکوخدمت مطلقاً. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (لسان العرب). || نیکو خدمت کننده شتران را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (معجم متن اللغه) (لسان العرب). || قصاب. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) (لسان العرب). || شترکش. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). || طباخ. آشپز. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) (لسان العرب). || بریان کننده. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) (لسان العرب). || تیزرو و شتاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سریع. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). || شترسبک. (منتهی الارب). مؤنث آن: هبهبیه. (اقرب الموارد). شتر تیزرو. (لسان العرب). راجز گوید:
قد وصلنا هو جلا بهوجل
بالهبهبیات العتاق الزمل.
(از لسان العرب).
|| شتر ضعیف. (ناظم الاطباء). || گوسپند نر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (لسان العرب). || شبان گوسپندان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه):
کانه هبهبی نام عن غنم
مستأور فی شوساد اللیل، مذؤوب.
(از لسان العرب).

حل جدول

شترکش

یاسر

معادل ابجد

شترکش

1220

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری