معنی شتم
لغت نامه دهخدا
شتم. [ش َ] (ع مص) مَشتَمَه. مَشتُمَه. دشنام دادن. اسم از آن شتیمه است. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). توصیف کردن دیگری را به آنچه نقص و خواری او باشد. (از تعریفات). دشنام دادن. (دهار). دژنام دادن. (تاج المصادر بیهقی). دشنام. (فرهنگ نظام): فضوح، شتم است مرعربان را. (منتهی الارب). دشنام. طعن. ملامت. سرزنش. (ناظم الاطباء). || (اِ) آزار و ستم و جور. || زیان. || فساد. || قباحت. || طنز. (ناظم الاطباء). معانی اخیر در مآخذ دیگر دیده نشده.
فرهنگ معین
(شَ تْ) [ع.] (مص م.) دشنام دادن.
فرهنگ عمید
دشنام دادن، فحش دادن، ناسزا گفتن،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
بدگویی، دشنام، زشتیاد، سخنزشت، فحش، ناسزا، ناسزاگویی
فرهنگ فارسی هوشیار
دشنام، ملامت، فساد، زیان، سرزنش
معادل ابجد
740