معنی شراره

لغت نامه دهخدا

شراره

شراره. [ش َ رَ / رِ] (ع اِ) جرقّه. (یادداشت مؤلف). خدره. (نصاب الصبیان). نیم سوخته. (دهار). آتشپاره و جرقه ٔ آتش. (ناظم الاطباء):
سر نوک نیزه ستاره ببرد
سر تیغ تاب از شراره ببرد.
فردوسی.
از بیم تو بهراسد در چرخ ستاره
پنهان شود از سهم تو در سنگ شراره.
منوچهری.
حراقه وار درزنم آتش به بوقبیس
ز آهی که چون شراره مجزا برآورم.
خاقانی.
از شراره ٔ آه مشتاقان دل
آتش عنبرفشان برکرد صبح.
خاقانی.
شراره زان ندارد پرتو شمع
که این نور پراکنده است و آن جمع.
نظامی.
هیمه ٔ بسیار را شراره ای کافی است. (از شاهد صادق).
|| زبانه ٔآتش. (ناظم الاطباء).
- شراره ٔ کارزار؛ اشتداد جنگ. (ناظم الاطباء).

فرهنگ معین

شراره

(شَ رَ یا رِ) [ع. شراره] (اِ.) واحد شرار، جرقه.

فرهنگ عمید

شراره

ریزۀ آتش که به ‌هوا می‌پرد، جرقه،

حل جدول

شراره

اخگر، جرقه

مترادف و متضاد زبان فارسی

شراره

آبژ، اخگر، جرقه، شرار، شرر، شعله، لهیب

نام های ایرانی

شراره

دخترانه، جرقه آتش, گرمای سوزان، عشق فراوان، نامی کردی، درخشش، روشنی، جرقه

فرهنگ فارسی هوشیار

شراره

آتشپاره و جرقه آتش

فرهنگ پهلوی

شراره

جرقه، ریزش آتش

واژه پیشنهادی

شراره

سینجر

معادل ابجد

شراره

706

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری