معنی شرایط آب و هوایی و اقلیم

حل جدول

شرایط آب و هوایی و اقلیم

کلیما


اقلیم

آب و هواى یک ناحیه

واژه پیشنهادی

لغت نامه دهخدا

اقلیم

اقلیم.[اِ] (معرب، اِ) هفت یک ربع مسکون. (منتهی الارب). کشور و مملکت و ولایت. (ناظم الاطباء). کشور. (مهذب الاسماء). هفت یک بهره ٔ ربع مسکون چه باعتقاد متقدمین یک ربع از چهار ربع کره ٔ ارض مسکون است و سه ربع دیگر را آب گرفته و این ربع را که ربع مسکون نامند از شمال تا خط استواء بر هفت قسمت کرده و هر قسمتی را اقلیم نامیده اند. ج، اقالیم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (کشاف اصطلاحات الفنون). بخشی از زمین. یاقوت گوید: مردم اندلس [اسپانیا] هر قریه ٔ کبیره ٔ جامعه را اقلیم خوانند و آنگاه که اندلسی گوید من از مردم فلان اقلیم باشم مراد او بلده یا رستاقی است. رجوع به معجم البلدان شود. از لغت یونانی کلیما و اصلا بمعنی خمیدگی و انحناو انحراف بوده و اصطلاحاً بمعنی تمایل و انحراف ناحیه ای از زمین نسبت به آفتاب است. هر اقلیم منسوب به یکی از سبعه ٔ سیاره است و در بعضی کتب اسمای هفت اقلیم و مناسبت هر یکی بسیاره ای نوشته اند چنانکه صاحب مؤیدالفضلا نوشته است که هندوستان بزحل و چین بمشتری وترکستان بمریخ و خراسان یعنی ایران بشمس و ماوراءالنهر یعنی توران بزهره و روم بعطارد و بلخ بقمر منسوب است و اطلاق اسم اقلیم بر این فلکهای مذکور مخالف قرارداد حکماست. (غیاث اللغات) (آنندراج):
کجا رفت اسکندر نامور
کزو گشت اقلیم زیر و زبر.
فردوسی.
شاد گشتم بدانکه حج کردی
چون تو کس نیست اندر این اقلیم.
ناصرخسرو.
بود در احکام خسرو کز پی سی ودو سال
خسف آب و باد خواهد بود در اقلیم ما.
خاقانی.
از سیم اقلیم چون رفت آیتی
پنجم اقلیم آیتی دیگر بزاد.
خاقانی.
سنجر کاقلیم خراسان گرفت
کرد زیان کاین سخن آسان گرفت.
نظامی.
بی چو گل آرایش اقلیم شد
جام چو نرگس زر در سیم شد.
نظامی.
سرافراز این خاک فرخنده بوم
ز عدلت بر اقلیم ایران و روم.
سعدی.
آنکه هفت اقلیم عالم را نهاد
هرکسی را آنچه لایق بود داد.
سعدی.
دو پادشاه در اقلیمی نگنجند. (گلستان سعدی).
- اقلیم ابد، کنایه از عالم لاهوت است. (انجمن آرا).
- اقلیم ازل، کنایه است از عالم لاهوت. اقلیم ابد. (انجمن آرا).
- اقلیم امان و فراغ، کنایه از عزلت و درویشی. (انجمن آرا).
- اقلیم اول، هندوستان.
- اقلیم بخش، ملک بخش. کشوربخش:
اقلیم بخش و تاج ستان ملوک عصر
شاهی که عید عصر ملوک است مخبرش.
خاقانی.
شاه ملایک شعار شیر ممالک شکار
خسرو اقلیم بخش رستم توران ستان.
خاقانی.
- اقلیم بقا، کنایه از آن جهان است. (انجمن آرای ناصری).
- اقلیم پنجم، روم و صقلاب.
- هفت اقلیم، اقالیم سبعه:
فراختم علم فتنه را بهفت فلک
بگستریدم فرش ستم بهفت اقلیم.
سوزنی.
هفت اقلیم ار بگیرد پادشاه
همچنان در بند اقلیمی دگر.
سعدی.
- اقلیم ثالث، اقلیم سوم. مصر و شام.
- اقلیم ثانی، اقلیم دوم. عرب و حبشستان. یکی از اقالیم هفتگانه.
- اقلیم چهارم، ایران. ایرانشهر.
- اقلیم خامس، اقلیم پنجم.
- اقلیم رؤیت، عبارت است از فلک البروج. (کشاف اصطلاحات الفنون).
- اقلیم سابع، هفتم. چین و ماچین.
- اقلیم سادس، اقلیم ششم. ترک و یأجوج.
- اقلیم ستان، اقلیم ستاننده. کشورگشاینده:
بادب زی که بشمشیر ادب
عرب اقلیم ستان عجم است.
خاقانی.
- اقلیم فنا، اقلیم عدم، کنایه از این جهان است. (انجمن آرای ناصری).
- اقلیم گیر، اقلیم ستان:
بر یاد خاقان کبیر ار می خوری جان بخشدت
بل کان شه اقلیم گیر اقلیم توران بخشدت.
خاقانی.
کلک تو چون نام تو اقلیم گیر
عمر تو چون عقل تو جاویدمان.
خاقانی.
خبر دادندش آن فرزانه پیران
ز نزهتگاه آن اقلیم گیران.
نظامی.
- اقلیم گیری، اقلیم ستانی:
بتعلیم اقلیم گیری ملک را
ملک شاه طفل دبستان نماید.
خاقانی.
- اقلیم ناسوت، کنایه از مقام انسانی است. (انجمن آرای ناصری).
و رجوع به هفت اقلیم در غیاث اللغات و آنندراج و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود.


شرایط

شرایط. [ش َ ی ِ] (ع اِ) شرائط. ج ِ شریطه. شرطها و پیمانها و قرارها و قراردادها. (از ناظم الاطباء): اگر شرایط درنخواهم [خواجه احمد حسن] و بجای نیارم خیانت کرده باشم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 147). امیر به خط خود جواب نبشت و هرچه خواسته بوده و التماس نمود از این شرایط قبول نمود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 381). بوسهل حمدوی مواضعه نبشت در هر بابی با شرایط تمام. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 395). شرایط سخن آرائی در تضمین امثال و تلفیق آیات... تقدیم نموده آید. (کلیله و دمنه). در آن دیار هم شرایط بحث... هرچه تمامتر بجای آورم. (کلیله و دمنه). شرایط بحث اندر آن بغایت رسانیدم. (کلیله و دمنه). به شرائط تباعت و استمرار بر قضیت عبودیت.... قیام کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 440). || در تداول فارسی امروز به معنی موقع (یا موقعیت) و اوضاع و احوال بکار میرود: در شرایط فعلی اقدامی نمی توان کرد. رجوع به شرائط و شریطه شود.


آب و هوا

آب و هوا. [ب ُ هََ] (ترکیب عطفی، اِ مرکب) کشور. اقلیم. || سقم یا صحت مربوط به آب و هوای ناحیتی.


هوایی

هوایی. [هََ] (ص نسبی) هوائی. منسوب به هوا.آنچه در هوا باشد یا به هوا تواند رفت:
سالار سپاهان چو ملک شد به سپاهان
برشد به هوا همچو یکی مرغ هوایی.
منوچهری.
- هوایی گشتن، به هوا پریدن. پرواز کردن:
مرغ سان از قفس خاک هوایی گشتم
به هوایی که مگر صید کند شهبازم.
حافظ.
|| مردمی که در پی هوا و هوس نفس باشند. (برهان):
شوریده دلی چنین هوایی
تن درندهد به کدخدایی.
نظامی.
کسانی عیب ما بینند و گویند
که روحانی ندانند از هوایی.
سعدی.
به دست باد صبا زان نمی دهم پیغام
که محرم تو شدن کار هر هوایی نیست.
امیرخسرو.
|| سخنان هرزه و لغو. || تیر آتشبازی را گفته اند که چون آتش بر آن زنند به هوا رود. || حاصل و درآمدی را گویند که از جای غیرمعین به هم رسد. (برهان).

هوایی. [هََ] (اِخ) هوائی. از شعرای قرن نهم و معاصر امیرعلیشیر بوده است. میرعلیشیرنویسد: مولانا هوایی انیس و جلیس مولانا مشرقی است و در نقاشی کاشی نیز صاحب وقوف است. در کتابت دست داشته، اشعار خود را تذهیب و تحریر می کرده و به بهای ارزان می فروخته است و مردم به شوخی به او می گفته اند: این شعر تو صورتی است بی معنی خوب. این مطلع از اوست:
به گرد کوی تو با صد نیازمی گردم
نظاره می کنم از دور و باز می گردم.
(از مجالس النفائس صص 215-216).


الف اقلیم

الف اقلیم. [اَ ل ِ اِ] (ترکیب اضافی) کنایه از اقلیم اول است از اقالیم سبعه. (آنندراج) (برهان قاطع) (هفت قلزم). در مؤید الفضلاء آمده: الف اقلیم «هند» است، کذا فی الادات، و من میگویم مراد از آن الفی است که حاوی بر اقلیم است - انتهی.


دان و آب

دان و آب. [ن ُ] (ترکیب عطفی) از اتباع. دانه و آب. چینه و آب.
- دان و آب مرغها را دادن، چینه و آب در دسترس آنان نهادن.


آب و رنگ

آب و رنگ. [ب ُ رَ] (اِ مرکب، از اتباع) سپیدی و سرخی در چهره ورونق و جلا: خوش آب و رنگ. بد آب و رنگ:
حواصل چون بود در آب چون رنگ
همان رونق در او از آب و از رنگ.
نظامی.
ز قد و روی تو شرمنده باغبان میگفت
که آب و رنگ ندارند سرو و لاله ٔ ما.
؟
|| رنگ و رو. رنگ و آب.

فرهنگ عمید

اقلیم

[مجاز] مملکت، کشور،
(جغرافیا) ناحیه‌ای از کرۀ زمین که وضعیت آب‌وهوایی مشخصی داشته باشد،
(جغرافیا) وضعیت آب‌وهوایی هر ناحیه،
[قدیمی] (جغرافیا) هر یک از هفت قسمت خشکی‌های عالم که طول بلندترین روز در هر کدام از آن‌ها با هم نیم‌ساعت اختلاف دارد،

مترادف و متضاد زبان فارسی

اقلیم

هوا، بوم‌وبر، حوزه، زمین، سرزمین، کشور، مرزوبوم، مملکت، ولایت

فارسی به عربی

اقلیم

قاره، نصف الکره الارضیه

فرهنگ فارسی هوشیار

شرایط

شرطها و پیمانها و قرارها

معادل ابجد

شرایط آب و هوایی و اقلیم

748

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری