معنی شرلی مک لین

حل جدول

شرلی مک لین

برنده جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن در سال 1983 میلادی

سخن بزرگان

شرلی مک لین

تلویزیون به وسیله ی افرادی شما را در منزلتان سرگرم می کند که در حالت عادی [آن ها را] به خانه ی خود راه نمی دادید.

لغت نامه دهخدا

شرلی

شرلی. [ش ِ] (اِخ) یا سرتامس شرلی. نبیره ٔ رالف شرلی. (متولد 1542 م. - متوفای 1612 م.) کلانتر سری و سسکس (1578 م.) و خزانه دار قشون انگلیس در هلند. سه فرزند او ماجراجو و جهانگیر بودند. بنام سرتامس شرلی، سرآنتونی، و روبرت. (فرهنگ فارسی معین).

شرلی. [ش ِ] (اِخ) یا سرتامس شرلی. پسر سرتامس شرلی، (متولد 1564 م. متوفای 1630 م.) در هلند و ایرلندبه خدمت مشغول شد. سفری به لونت کرد (1598- 1603 م.) توسط ترکان اسیر شد (1603 م.) و دو سال محبوس ماند. (فرهنگ فارسی معین).

شرلی. [ش ِ] (اِخ) نام خانواده ای انگلیسی در ویستون، سسکس. مؤسس این خانواده رالف شرلی که کلانتر سری و سسکس بود. (فرهنگ فارسی معین).

شرلی. [ش ِ] (اِخ) یا سر آنتونی شرلی. برادر سرتامس شرلی دوم و پسر سرتامس شرلی اول، (متولد 1565 م. ؟ -متوفای 1635 م.). در هلند به خدمت مشغول شد (1576) و سپس در نورماندی خدمت کرد (1591 م.) و فرماندهی سپاهیانی که با کریبان در اسپانیا می جنگیدند بعهده داشت (1591 م.) سپس انتونی با برادرش رابرت با 12 تن انگلیسی که لااقل یکی از آنان توپ ریز بود به عنوان سفارت به ایران آمدند و پاییزسال 1598 م. وارد قزوین شدند. شاه عباس بزرگ پس از دفع ازبکان از خراسان به قزوین بازگشت. انگلیسیان مذکور به خدمت او رسیدند. لشکر ایران توپخانه نداشت و از توپخانه ٔ عثمانیها صدمه می دید این افراد توپخانه ٔصحیحی ترتیب دادند. در کتاب پرچاسس بیلگریمز آمده: «دولت علیه ٔ عثمانیه که موجب وحشت عالم عیسویت است از یک «تب شرلی » بر خود می لرزد. و حدوث وقایع نزدیکی را خبر می دهد. ایرانیان فاتح علم و صنعت، جنگ را از شرلی آموخته اند. کسی که سابقاً نمی دانست توپخانه را چگونه بکار بندد، امروز صاحب پانصد توپ (برنجی) و شصت هزار تفنگدار است. ایرانیان که پیش از این با شمشیر بر ترکان خطر عظیمی بودند اکنون از ضربتهایی که ازمسافت بعیده وارد می کنند و ترکیبات گوگردی که استعمال می نمایند، خطرناکتر از سابق شده اند.» سر آنتونی شرلی را در سال 1608 م. شاه عباس به عنوان سفیر برای اتحاد نظامی اروپاییان ضد ترکان به انگلستان فرستاد ولی او موفق نشد و قروضی پیدا کرد و وارد توطئه هایی شد و به هزینه ٔ امپراطور رودلف دوم به مراکش رفت و به منظور اینکه عربان را ضد ترکان برانگیزد (1606-1605) در سال 1609 دوره ٔ فیلیپ پادشاه اسپانیا ژنرال قشون بحرالروم (مدیترانه) گردید. (فرهنگ فارسی معین).

شرلی. [ش ِ] (اِخ) رابرت. (متولد 1581 متوفای 1628 م.) وی همراه برادرش آنتونی به ایران آمد و در جنگ علیه ترکان لیاقت بخرج داد. او با دختری ایرانی (چرکسی) ازدواج کرد واز طرف شاه عباس برای اتحاد اروپا علیه ترکان به سفارت فرستاده شد. زیگموند دوم پادشاه لهستان، امپراطور رودلف دوم پاپ پل پنجم مقدم او را گرامی داشتند. وی سپس به انگلستان رفت (1611 م.) و از هر سو مورد سوء ظن واقع گردید. رابرت مجدداً به ایران بازگشت و بار دیگر از طرف شاه عباس مأمور شد تجارت ابریشم ایرانی را در ممالک اروپا ترویج کند و پس از 5 سال (1618-1622 م) از اسپانیا اخراج شد. و پس از مخالفتهای کمپانی هند شرقی در انگلستان هم مورد بی لطفی قرار گرفت و مجدداً به ایران آمد و در این کشور نیز در حالی که مورد عدم التفات بود درگذشت. (فرهنگ فارسی معین).


لین

لین. [ل َی ْ ی ِ] (ع ص) نرم. لَین. ج، لینون، اَلیناء. (منتهی الارب). سهل. لینه. لدن. قُلا. مقابل خشن، چنانکه لدن مقابل صلب است. و رجوع به صلب شود.
- قول ٌ لین، گفتاری نرم.
- لین الجانب، سست کمان.
- لین العریکه، نرم خوی. لدن الخلیقه.
- هین لین، نرم و سست و فروهشته. (منتهی الارب).
|| روان. || مقابل قوی (در موسیقی).

لین. (ع اِ) ج ِ لونه. || ج ِ لینه. (منتهی الارب).

لین. (اِخ) جائی است در بلاد مغرب. (منتهی الارب). نام موضعی است در شعر عبیدبن الابرص:
تغیرت البلاد بذی الدفین
فاودیه اللوی فرمال لین.
(از معجم البلدان).

لین. [ل َ] (ع ص) نرم. لَیِّن. (یا لین مخففهً خاص است در مدح). ج، لینون، اَلیناء. مقابل غلیظ و درشت. لَدن.
- هین لین (و یشدد)، چیزی اندک و نرم و سست و فروهشته. ج، اَلیناء. (منتهی الارب).

لین. (اِخ) نام شهری به اتازونی (ماساچوست). دارای 98000 تن سکنه.

لین. (ع اِمص) نرمی. لینت. ضد خشونت. مقابل صلابت: و امراء از صادرات افعال او چون لین و خور و ضعف و سدر مشاهده میکردند. (جهانگشای جوینی).
من نکردم با وی الا لطف و لین
او چرا با من کند بر عکس کین.
مولوی.
بلی به یک حرکت از زمانه خرسندم
که روزگار به سر میرود به شدت و لین.
سعدی.
مصلحت بود اختیار رای روشن بین او
زیردستان را سخن گفتن نشاید جز به لین.
سعدی.
چو بینی که جاهل به کین اندر است
سلامت به تسلیم و لین اندر است.
سعدی.
|| روانی (در شکم). مقابل یبس. || حروف لین، واو و یاء ساکنه ٔ ماقبل مفتوح است. هرگاه ماقبل حروف سه گانه واو و الف و یاء حرکتش از جنس آنها نباشد حروف لین نامند، مانند لفظ عین و حولین. و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 355 شود.

لین. [ل َ] (ع مص) لیان. لینه. نرم گردیدن. (منتهی الارب). نرم شدن. (تاج المصادر) (زوزنی).

لین. (اِخ) نام بزرگترین قریه ٔ واقع در کوره ٔ بین النهرین میان موصل و نصیبین. (از معجم البلدان).

معادل ابجد

شرلی مک لین

690

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری