معنی شرکت معتبر سوئدی
حل جدول
اریکسون
شرکت معتبر ژاپنی
توشیبا
شرکت خودروساز سوئدی
ساب
شرکت خودروسازی سوئدی
اسکانیا
شرکت صنایع سنگین سوئدی
ولوو
لغت نامه دهخدا
معتبر. [م ُ ت َ ب َ](ع ص) محترم و باآبرو و باحرمت و عزت و بزرگوار و نیک نام. ج، معتبرین.(ناظم الاطباء). ارجمند.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا): فقها و معتبران را بخواند و سوگندان بر زبان راند که جز ضیعتی که به گوزگانان دارد... هیچ چیزی ندارد.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 364).
در راه تو هرکه خاک در شد
در عالم عشق معتبر شد.
عطار.
قاضی با یکی از علمای معتبر که هم عنان او بود گفت.(گلستان). عالمی معتبر را مناظره افتاد با یکی از ملاحده.(گلستان). پیش از این هر بزرگ معتبر صاحب ناموس و خواجه که در بازار رفتی چند خربنده پیرامون او در می آمدند.(جامعالتواریخ رشیدی).
- معتبر شدن، نیک نام شدن و دارای آبرو و بزرگوار گشتن.(ناظم الاطباء). دارای اعتبارشدن:
در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
یارب مباد آنکه گدا معتبر شود.
حافظ.
گو شاهم اعتبار کند گرچه گفته اند
یارب مباد آنکه گدا معتبر شود.
قاآنی(از امثال و حکم ج 4 ص 2028).
یارب مباد آنکه گدا معتبر شود.
گر معتبر شود ز خدا بی خبر شود.
(از امثال و حکم ج 4 ص 2028).
|| محل اعتماد و امین و دارای امانت و دیانت.(ناظم الاطباء): از معتبران و مقبول قولان وقایع گذشته را استماع افتاد.(جهانگشای جوینی ج 1 ص 7). || بااعتبار. قابل اعتبار. استوار. پادار.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). متین: در همه ٔ معانی مقابله ٔ کفات نزدیک اهل مروت معتبر است.(کلیله و دمنه). زیرا که معرفت قوانین سیادت و سیاست در جهانداری اصلی معتبر است.(کلیله و دمنه). چه هر کجا مضرت شامل دیده شد... و موجب دلیری مفسدان گشت... و هر یک در بدکرداری و ناهمواری آن را دستور معتمد و نمودار معتبر ساختند، عفو و اغماض... را مجال نماند.(کلیله و دمنه).
طرف رکابت چنانک روح امین معتبر
بند عنانت چنانک حبل متین معتصم.
خاقانی.
جاهل آسوده فاضل اندررنج
فضل مجهول و جهل معتبر است.
خاقانی.
وصفی چنان که در خور حسنش نمی رود
آشفته حال را نبود معتبر سخن.
سعدی.
عیب یاران و دوستان هنر است
سخن دشمنان نه معتبر است.
سعدی.
از خوف تطویل الفاظ حدیث مکتوب نشد و اعتماد بر آنکه اکثر این احادیث مدون است و در کتب معتبر مکتوب.(اورادالاحباب و فصوص الآداب چ دانشگاه ص 2).
- معتبر داشتن،با اعتبار دانستن. استوار داشتن: و بر مردمان واجب است که در کسب علم کوشند و فهم در آن معتبر دارند.(کلیله و دمنه). که اگر در هر باب ممارست خویش معتبر دارد همه عمر در محنت گذرد.(کلیله و دمنه).
- معتبر دانستن، درست و استوار داشتن. با اعتبار دانستن. معتبر شمردن.(از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- معتبر شمردن، معتبر دانستن. و رجوع به ترکیب قبل شود.
|| در اصطلاح اهل حدیث، روایتی است که تمام یاعده ای از فقها بدان عمل کرده باشند یا دلیل بر صحت آن اقامه شده باشد.(فرهنگ علوم نقلی جعفر سجادی).
معتبر. [م ُ ت َ ب ِ](ع ص) پندگیرنده. اعتبارگیرنده. عبرت گیرنده.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || به شگفت آمده. || قیاس کننده به یکدیگر.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا)(از منتهی الارب). و رجوع به اعتبار شود.
فرهنگ عمید
شریک شدن، انباز گشتن، همدست شدن با یکدیگر در کاری،
(اسم) نهادی قانونی با فعالیتهای مخصوص بازرگانی،
* شرکت با مسئولیت محدود: (اقتصاد) شرکتی بین دو یا چند تن که هرکدام به میزان سرمایۀ خود مسئول هستند،
* شرکت تضامنی: (اقتصاد) شرکتی که هریک از شرکا ضامن معاملات شرکت باشد،
* شرکت تعاونی: (اقتصاد) شرکتی که سرمایهاش از فروش سهام تشکیل میشود. بر چهار نوع است: ۱) شرکت تعاونی مصرف که اجناس مورد نیاز کارگران و کارمندان را تهیه میکند و به قیمت ارزان به فروش میرساند. ۲) شرکت تعاونی اعتبار که به کارگران و کارمندان وام میدهد. ۳) شرکت تعاونی مسکن که برای کارگران و کارمندان خانه تهیه میکند. ۴) شرکت تعاونی تولید که محصولات خود را یکجا و روی هم میکند و به فروش میرساند،
* شرکت سهامی: (اقتصاد) شرکتی که سرمایۀ آن از فروش اوراق بهادار فراهم میشود و هر شریک دارای یک یا چند سهم است و منافع آن به نسبت سهام تقسیم میشود،
* شرکت نسبی: (اقتصاد، حقوق) شرکتی که از دو یا چند تن تشکیل میشود و هریک از شرکا به نسبت سرمایهای که در شرکت دارد مسئول امور آن میباشد،
* شرکت واحد: (اقتصاد) شرکتی که یک امر مخصوص و منحصر را عهدهدار باشد: شرکت واحد اتوبوسرانی،
معتبر
بااعتبار، امین، محل اعتماد،
[قدیمی] عبرتگرفته،
فارسی به عربی
اصیل، جید، صحیح، مسوول، منیع، موثوق، موثوق به
فرهنگ فارسی هوشیار
محترم و با آبرو و با حرمت و عزت و بزرگواری
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Artig, Brav, Gut
فرهنگ معین
(مُ تَ بَ) [ع.] (ص.) دارای اعتبار، مورد اعتماد.
معادل ابجد
1712