معنی شریک
لغت نامه دهخدا
شریک. [ش َ] (اِخ) نخعی. ابن عبداﷲبن حارث نخعی کوفی، مکنی به ابوعبداﷲ از علمای فقه و حدیث بود و منصور خلیفه ٔ عباسی وی را به سال 153 هَ. ق. به سمت قاضی کوفه برگزید و سپس عزل کرد. ولی مهدی دوباره او را به همان شغل منصوب کرد. وی در قضاوت عادل بود. شریک به سال 95 هَ. ق. در بخارا متولد شد و به سال 177 هَ. ق. در کوفه درگذشت. (از اعلام زرکلی).
شریک. [ش َ] (ع ص، اِ) انباز. ج، اَشراک، شُرَکاء. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مشارک و همدست و هنباز. (ناظم الاطباء). انباز. (ترجمه ٔ علامه ٔ جرجانی ص 61) (مقدمه ٔ لغت میر سیدشریف جرجانی ص 3) (دهار) (مهذب الاسماء). همباز. (زمخشری). ضیع. شقیص. سهیم. انباز. هنباز. خلیط. سمیر. (یادداشت مؤلف): قل ان صلاتی و نسکی و محیای و مماتی ﷲ رب العالمین لاشریک له و بذلک امرت و انا اول المسلمین. (قرآن 162/6 و 163). ترجمه: بگو به درستی که نماز من و فرمان برداری من و زندگانی من و مردن من مر خدا راست که پروردگار جهانیان است. نیست شریکی مر او را و به این مأمور شدم و منم نخستین گردن نهندگان. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 4 ص 318). و قل الحمد ﷲ الذی لم یتخذ ولداً و لم یکن له شریک فی الملک و لم یکن له ولی من الذل و کبره تکبیراً. (قرآن 111/17). ترجمه: و بگو سپاس مر خدا را آنکه نگرفت فرزندی را و نمی باشد مر او را شریکی درپادشاهی و نمی باشد مر او را دوستداری از مذلت، و بزرگ شمار او را بزرگ شمردنی. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 6ص 354). الذی له ملک السموات و الارض و لم یتخذ ولداً و لم یکن له شریک فی الملک و خلق کل شی ٔ فقدره تقدیراً. (قرآن 2/25). ترجمه: آنکه مر او راست پادشاهی آسمانها و زمین و نگرفت فرزندی را و نبوده مر او را شریکی در پادشاهی و آفرید هر چیزی را پس اندازه کرد آن را اندازه کردنی. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 7 ص 279). متفق سیاحت بودند و شریک رنج و راحت. (گلستان سعدی).
- امثال:
شریک اگر خوب بود خدا هم می گرفت. (امثال و حکم دهخدا).
شریک دزد و رفیق قافله.
|| حصه دار در داد و ستد و تجارت. || رفیق و یار و همدم و خواجه تاش. (ناظم الاطباء). یار. (یادداشت مؤلف). || هم مکتب و ژین. (ناظم الاطباء):
تا شریکان ترا بیش نبیند در راه
از جهان بی تو فروبسته نظر باد پدر.
خاقانی.
|| ازهری گوید از برخی از عربها شنیدم که به آنکه با دختر یا خواهر کسی ازدواج کرده شریک گویند و آن همان است که (ختن) نامند و آن زن شریکه نامیده می شود. (از اقرب الموارد). || بت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). || (اصطلاح رمل) در عرف اهل رمل عبارت است از شکل مضروب فیه. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به مضروب فیه شود.
شریک. [ش ُ رَ] (اِخ) نام جد مسددبن مسرهد. || ابن مالک بن عمر پدر بطنی است. (منتهی الارب).
شریک. [ش َ] (اِخ) ابن عبده صحابی است. || ابن سمحاء صحابی است. || ابن عبداﷲ تابعی است. (منتهی الارب).
شریک. [ش َ] (اِخ) ابن اعور بصری همدانی. وی در خروج مسلم به کوفه به همراهی ابن زیاد از بصره به کوفه آمد. (از حبیب السیر چ سنگی تهران ج 1 ص 211).
شریک. [ش َ] (اِخ) ابن حدیر تغلبی. یکی از پهلوانان نامی و از یاران حضرت علی (ع) بود و در صفین شرکت داشت. پس از شهادت حضرت حسین در قیام مختار ثقفی بدو پیوست و با ابراهیم بن اشتر به جنگ ابن زیاد به موصل رفت و پس از کشتن مصرع بن زیاد کشته شد (سال 67 هَ. ق.). (از اعلام زرکلی).
شریک. [ش َ] (اِخ) ابن شداد حضرمی. از رؤسا و شجاعان عرب و از یاران حضرت علی بود، بعدها در کوفه مسکن گزید و به اتفاق حجربن عدی بر معاویه قیام کرد و معاویه او را به سال 51 هَ. ق. در مرج عذراء کشت. (از اعلام زرکلی).
شریک. [ش َ] (اِخ) ابن شیخ مهدی. مردی بود از عرب به بخارا، وی شیعه و مبارز بود و گروهی بیشمار را گرد خود جمع کرد. از جمله امیر بخارا عبدالجباربن شعیب و امیر خوارزم عبدالملک بن هرثمه با وی بیعت کردند. ابومسلم به جنگ وی لشکر فرستاد مردم بخارا با شریک همدست و همداستان گشتند ولی سرانجام شریک از سپاه ابومسلم و قتیبهبن طغشاده شکست خورد و در حین جنگ از اسب بیفتاد و کشته شد. (از تاریخ بخارای نرشخی صص 73-77). زرکلی مرگ وی را به سال 133 هَ. ق. نوشته است. رجوع به اعلام زرکلی و کامل بن اثیر ج 5 ص 168 شود.
فرهنگ معین
(شَ) [ع.] (ص.) انباز، همدست.
فرهنگ عمید
انباز، مشارک، همباز، همدست، همکن، همبهره،
* شریک جرم: (حقوق) کسی که مجرم را در ارتکاب جرم کمک و یاری کرده،
حل جدول
انباز، همدست
انباز
حصه دار، شریک المال، مشارک، همباز، هم بخش، همکار، انباز
سهیم
همدست
انباز، سهیم
هم دست
فرهنگ واژههای فارسی سره
انباز، هم سود
مترادف و متضاد زبان فارسی
انباز، حصهدار، سهیم، شریکالمال، مشارک، همباز، همبخش، همدست، همکار
فارسی به انگلیسی
Associate, Copartner, Fellow, Partner
فارسی به ترکی
ortak
فارسی به عربی
شریک، صاحب، قرین، مشارک، مفصل، نصف
عربی به فارسی
هم پیوند , همبسته , امیزش کردن , معاشرت کردن , همدم شدن , پیوستن , مربوط ساختن , دانشبهری , شریک کردن , همدست , همقطار , عضو پیوسته , شریک , همسر , رفیق , شریک شدن یاکردن , انباز , یار
فرهنگ فارسی هوشیار
سهیم، همدست، مشارک همباز همباغ هنباگ همکار همال هماس هنباز گفته اندکه دیگ باهنبازان بسیاربه جوش نیاید (تاریخ بیهغی) رسن، داماد (صفت) انباز مشارکت همدست جمع: شرکا (ء) یا شریک جرم. کسی است که قسمتی از اعمال اصلی جرم را انجام داده است. یا شریک مال. کسی است که با دیگری در کل ثروت یا سرمایه تجارت شریک است.
فرهنگ فارسی آزاد
شَرِیْک، مُشارک، سهم دار (جمع: شُرَکاء- اَشْراک)
فارسی به ایتالیایی
socio
فارسی به آلمانی
Angeschlossen, Fuge (f), Gelenk (n), Gemeinsam, Halb, Hälfte (f), Keule (f), Kneipe (f), Kompagnon (m), Mitarbeiter (m), Partner (m), Teilhaber (m), Teilnehmer (m), Verknüpfen
معادل ابجد
530