معنی شمارش کردن
حل جدول
فارسی به انگلیسی
Figure, Reckon
لغت نامه دهخدا
شمارش. [ش ُ رِ] (اِمص) شمار. تعداد. (یادداشت مؤلف):
خواهی به شمارش ده و خواهی به گزافه
خواهیش به شاهین زن و خواهی به کرستون.
زرین کتاب.
|| (ق) ظاهراً. || مشروحاً. || فرضاً. بالفرض و التقدیر. (ناظم الاطباء). بمعنی فرض و تقدیر باشد و در جایی استعمال کنند که عربان بالفرض و التقدیر گویند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج).
فرهنگ عمید
شمردن
مترادف و متضاد زبان فارسی
احتساب، حساب، محاسبه
فارسی به عربی
هبه، إحصاءٌ
شمارش پذیر
قابل للعد
شمارش کرد
أحصی
شمارش آراء
إحصاءُ الأصْواتِ
غیر قابل شمارش
لایحصی
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
1115