معنی شنوا

لغت نامه دهخدا

شنوا

شنوا. [ش َ / ش ِ ن َ] (نف) که شنود. مقابل کر. آنکه کر نیست. دارای حس شنوائی. شنونده و مستمع و سامع. (ناظم الاطباء). سامع. سمیع. (دهار). شنونده و سمیع. (آنندراج) (غیاث اللغات): و بادی در گوش او دمید شنوا شد. (قصص الانبیاء ص 191).
بشنوانید مرا شیون من وز دل سنگ
بشنوید آه رشید ار شنوائید همه.
خاقانی.
|| که فرمان یا نصیحت پذیرد. مطیع. واعی. واعیه. (از یادداشت مؤلف).
- دل شنوا، دلی که حقایق رادریابد. دل بامعرفت. دل حقیقت نیوش:
چون دل شنوا شد ترا از آن پس
شاید اگرت گوش سر نباشد.
ناصرخسرو.
- گوش شنوا، گوش شنونده. گوشی که کر نیست. اُذُن سمعه. اُذن سامعه. اذن سموع. اذن سماعه. اذن سمیع:
هر خردمند بداند که بدین وصف علی است
چو رسید اینهمه اوصاف به گوش شنواش.
ناصرخسرو.
- || گوش مطیع و فرمانبردار:
گوشم شنوا شده ست ازیرا
از حق و یقین در انتظارم.
ناصرخسرو.

فرهنگ معین

شنوا

(ش نَ) (ص فا.) شنونده، سمیع.

فرهنگ عمید

شنوا

شنونده، گوش‌دهنده،

حل جدول

شنوا

سمیع، شنونده

مترادف و متضاد زبان فارسی

شنوا

داعیه، سامع، شنونده، شنونده، مستمع،
(متضاد) کر، ناشنوا

فارسی به انگلیسی

شنوا

Listener

فرهنگ فارسی هوشیار

شنوا

(صفت) شنونده سنیع.

واژه پیشنهادی

شنوا

نیوشا

معادل ابجد

شنوا

357

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری