معنی شنونده

لغت نامه دهخدا

شنونده

شنونده. [ش َ / ش ِ ن َ وَ دَ / دِ] (نف) آنکه بشنود. (آنندراج). نیوشنده. مستمع. سامع. کسی که گوش میدهد. (از ناظم الاطباء). آنکه چیزی را بشنود: خداوند [مسعود] بزرگ و نفیس است... ولیکن بس سخن شنونده است و هر کس زهره ٔ آن دارد که نه به اندازه و پایگاه خویش با وی سخن گوید. (تاریخ بیهقی). حلیم و کریم ولیکن بس شنونده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 81).
هرجا که یکی قصیده خواندی
هوش شنونده خیره ماندی.
نظامی.
- حاسّت ِ (حس ِّ) شنونده، سامعه. شنوائی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به شنوائی شود.
- امثال:
شنونده باید عاقل باشد.

فرهنگ عمید

شنونده

ویژگی کسی که صدایی یا سخنی را می‌شنود، گوش‌دهنده،

حل جدول

شنونده

مستمع

مخاطب

سامع

مترادف و متضاد زبان فارسی

شنونده

سامع، سمیع، شنوا، مخاطب، مستمع، نیوشنده،
(متضاد) گوینده

فارسی به انگلیسی

شنونده‌

Auditor, Hearer, Listener

فارسی به ترکی

فارسی به عربی

شنونده

مدقق، مستمع

فرهنگ فارسی هوشیار

شنونده

مستمع، سامع، کسی که گوش میدهد

واژه پیشنهادی

شنونده

نیوشان

نیوشا

معادل ابجد

شنونده

415

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری