معنی شنیع
لغت نامه دهخدا
شنیع. [ش َ] (ع ص) زشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (دهار). بد و زشت. (غیاث اللغات). قبیح. فظیع:
چه بود زین شنیعتر بیداد
لحن داود و کر مادرزاد.
سنائی.
در این حال در جرجان وبائی شنیع ظاهر شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). لوثی شنیع بدین سبب بر دیباچه ٔ شرف نسب و جمال حال او نشست. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 230). در ملک خللی فاحش و شکلی شنیع ظاهر گشت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 358). به گناهی شنیع ملوث نگردانی. (گلستان).
- أمر شنیع، کار زشت. پدیده و واقعه ٔ زشت.
- شنیع شمردن، زشت شمردن. استشناع. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
- عمل شنیع، رفتار و کار زشت. عمل غلامبارگی.
|| داروی بدطعم. (از اقرب الموارد).
فرهنگ معین
زشت، هولناک. [خوانش: (شَ) [ع.] (ص.)]
فرهنگ عمید
قبیح، زشت،
حل جدول
قبیح و زشت
مترادف و متضاد زبان فارسی
زشت، قبیح، ناپسند، ناسزا، ناهنجار،
(متضاد) مستحسن
فارسی به انگلیسی
Flagrant, Foul, Grotesque, Gruesome, Heinous, Murderous, Outrageous, Reprehensible, Ugly
فارسی به عربی
خطا، شنیع، فاجر، قبیح، ماقت
عربی به فارسی
مخوف , مهیب , وحشت اور , نفرت انگیز
با شرارت بی پایان , بیرحم , ستمگر , سبع , زشت , شنیع , شریر , ظالم , فجیح , تاثر اور , نابکار , بدکار , ناهنجار
فرهنگ فارسی هوشیار
زشت، قبیح
فارسی به آلمانی
Verhaßt, Zuwider [adjective]
معادل ابجد
430