معنی شهامت
لغت نامه دهخدا
شهامت. [ش َ م َ] (ع مص، اِمص) شهامه. شیردلی. شجاعت. (ترجمان علامه ٔ جرجانی). دلیری. توانائی. (غیاث اللغات). جرأت. (ناظم الاطباء). نوع هفتم از انواع تحت جنس شجاعت شهامت است و آن عبارت است از حریص بودن نفس بر اقتنای امور عظام از جهت توقع ذکر جمیل. (نفائس الفنون حکمت مدنی): وی را [مسعود] دیده اند از بزرگی و شهامت و تفرد واقف گشته. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 89). من نیز آنچه دانستم از شهامت و بکارآمدگی تو بازنمودم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 26). سنگی بر پای چپ او [خوارزمشاه] آمده بود، آن شهامت بین که آن درد بخورد و در معرکه اظهار نکرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 353). خردمند... چون بکوشد... باری حمیت و مردانگی و شهامت او معطون نگردد. (کلیله و دمنه). آثار شهامت در شمایل او روشن و پیدا بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 15). طوق شهامت به عارض او محیط شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 397). و رجوع به شهامه شود. || تیزخاطر و چالاک شدن. (یادداشت مؤلف). چالاکی در کارها و جلدی. (ناظم الاطباء). تیزدل شدن. (تاج المصادربیهقی). زیرک دل شدن. (المصادر زوزنی). تیزدلی. (مجمل اللغه). فراست و هوشیاری. (ناظم الاطباء). || توانا شدن و شادمان شدن. (فرهنگ نظام). شادمانی و چستی. (غیاث اللغات). || بزرگ شدن و روان شدن حکم. (فرهنگ نظام). || (اِمص) جوانمردی. || سخاوت و بلندی همت. || شرافت. || عجله و شتابی. (ناظم الاطباء).
- شهامت اندیش، جوانمرد و بلنداندیش و بلندهمت. (ناظم الاطباء).
فرهنگ معین
(شَ مَ) [ع. شهامه] (اِمص.) دلیری.
فرهنگ عمید
دلیری، بیباک و نترس بودن،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
بیباکی، جرات، جسارت، چالاکی، چستی، دلاوری، زهره، شجاعت، عرضه، مردانگی
فارسی به انگلیسی
Bravery, Hardiness, Nerve, Pluckiness
فارسی به عربی
تجاسر، عداوه، عزم، وفره
فرهنگ فارسی هوشیار
شجاعت، شیر دلی، جرات، زرنگ و چالاک شدن
فرهنگ فارسی آزاد
شَهامَت، در فارسی بمعنای جرأت- دلیری و بی باکی نیز مصطلح می باشد،
فارسی به ایتالیایی
grinta
فارسی به آلمانی
Sich trauen [verb], Wagen
معادل ابجد
746