معنی شهری در آذربایجان خاوری
حل جدول
اسکو
خاوری
شرقی
شهری در آذربایجان
لنکران
باکو، خانکندی، سومقاییت ،شکی، شوشا، شیروان ،گنجه، لنکران، مینگهچویر ،نخجوان ،نفتالان ،یولاخ
لغت نامه دهخدا
خاوری. [وَ] (ص نسبی) منسوب بخاور. || کنایه از آفتاب عالمتاب است:
هرسنگ را کز ساحری کرد و صبا میناگری
از خشت زر خاوری میناش دینار آمده.
خاقانی.
آینه ٔ خاوری
آینه ٔ خاوری. [ی ِ ن َ / ن ِ ی ِ وَ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) آفتاب.
خاوری تونی
خاوری تونی. [وَ ی ِ] (اِخ) (مولانا...). از شعرای تون است و در شاعری چندان چیره دست نبوده. در تحفه ٔ سامی آمده: از شعراء تون است و در شاعری بغایت زبون یکی از ظرفاء در باب مولانا گفته:
با جناب خاوری شخصی غریب
گفت نامت چیست گفتا خاوری.
اگرچه شعر بسیار دارد اما بغیر از این مطلع کسی ازو چیزی بیاد ندارد:
آنها که چاشنی محبت چشیده اند
خون در پیاله کرده و دم در کشیده اند.
(تحفه ٔ سامی چ وحید ص 173).
آذربایجان
آذربایجان. [ذَ] (اِخ) نامی است که امروز بولایت ارّان (جزئی از آذربایجان قدیم) داده اند.
آذربایجان. [ذَ] (اِخ) نام شعبه ای از هری رود. (نزههالقلوب).
آهوی خاوری
آهوی خاوری. [ی ِ وَ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) کنایه از خورشید.
خاوری سمرقندی
خاوری سمرقندی. [وَ ی ِ س َ م َ ق َ] (اِخ) وی از شعرای سمرقند است و در مجالس النفایس ص 47 چنین آمده است: مولانا خاوری هم از سمرقند است و خیاطی میکرد و طبعش نیک بود وبدیهه را روان میگفت ترجیعبندی گفت بندش این است:
گه بسنگم زنی و گاه بمشت
بازی بازی مرا بخواهی کشت.
این مطلع از اوست:
من که عمری بهوس پیروی دل کردم
عمر بگذشت ندانم که چه حاصل کردم.
رجوع به مجالس النفایس ص 221 و صبح گلشن ص 151 شود.
خاوری طارمی
خاوری طارمی. [وَ ی ِ رِ] (اِخ) رستم بن علی طارمی معروف به خاوری. صاحب رساله ای است در عروض در دو ورق و هفت فصل. (از کشف الظنون چ 1941 م. ج 1 ص 877).
دیزمار خاوری
دیزمار خاوری. [وَ] (اِخ) یکی از دهستانهای چهارگانه ٔ بخش ورزقان شهرستان اهر است و از 56 آبادی تشکیل شده و مرکز دهستان آبادی اشتوبین است و جمعاً حدود 18530 تن سکنه دارد. و قراء مهم آن عبارتند از: اویلق، جوشین، علیلر، مردانقم، مزرعه ٔ شادی و شرف آباد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
فارسی به عربی
شرقی
فارسی به آلمانی
Östlich, Orientalisch
معادل ابجد
2504