معنی شوط
لغت نامه دهخدا
شوط. [ش َ] (اِخ) بستانی است نزدیک کوه احد. (منتهی الارب) (از معجم البلدان).
شوط. [ش َ] (اِخ) محلی که درندگان در آن پناه برند. (از معجم البلدان).
شوط.[ش َ] (اِخ) موضعی است به بلاد طی. (منتهی الارب).
شوط. (اِخ) نام کوهی است در اَجَاء. (از معجم البلدان).
شوط. (اِخ) دهی از دهستان چای باسار بخش پلدشت شهرستان ماکو است و 1010 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
شوط. [ش َ] (ع اِ) شوط بَراح، شغال. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || شوط باطل، گرد آفتاب که از روزن خانه نماید، لغتی است در سین مهمله یعنی سوط. (منتهی الارب). لغتی است در سوط باطل. (از اقرب الموارد). || تگ تا نهایت. ج، اشواط. (منتهی الارب). نهایت. (اقرب الموارد). تگ و گشت. (غیاث). تگ. (مهذب الاسماء). دویدن. (المصادر زوزنی). || جایی است میان دو پشته که به راه ماند و در آن آب و مردم میرود. مسافت آن مقدار داعی است. ج، شیاط. (منتهی الارب). گویی راهی است که طول آن بمقدار آواز خواننده ای است. (از اقرب الموارد). || گرد گشتن. طواف کردن. گرد بر گرد برآمدن: طاف بالبیت سبعه اشواط؛ یعنی طوف کرد هفت گشت و قال فی القاموس: کره جماعه من الفقهاء ان یقال لطوفات الطواف اشواط. (منتهی الارب).
شاط و شوط
شاط و شوط. [طُ] (اِ مرکب، از اتباع) شات و شوت. شارت و شورت. هارت و هورت. لاف و گزاف. اشتلم.گفتار یاوه و بیهوده و هرزه. (ناظم الاطباء). رجوع به شات و شوت، شارت و شورت و شارت و شورت کردن شود.
فرهنگ عمید
حل جدول
فرهنگ فارسی هوشیار
هر باری که شخص دور کعبه طواف کند
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
315