معنی شوهر

لغت نامه دهخدا

شوهر

شوهر. [ش َ / شُو هََ] (اِ) بَعْل. زوج. (آنندراج). شوی. جفت. همسر. میره. حلیل. (یادداشت مؤلف) (مهذب الاسماء). مرد آنگاه که زن گرفته باشد:
مرا شوهری بود بازارگان
گزیده همی در میان سران.
فردوسی.
پس یعقوب آنجا[زمین مصر] مقام کرد و زلیخا یوسف را به شوهر کرد. (مجمل التواریخ). شوهر که نه درخورد زن باشد ناکرده اولیتر. (مرزبان نامه).
نه لایق بود عیش با دلبری
که هر بامدادش بود شوهری.
سعدی.
اجتلاء؛ جلوه دادن عروس را بر شوهر. (منتهی الارب).
- به شوهر دادن، عروس کردن. دختر را به شوی سپردن:
تو روی دختر دلبند طبعمن بگشای
که پیر گشت و ندادم به شوهر عنین.
سعدی.

فرهنگ معین

شوهر

(هَ) [اوس.] (اِ.) مردی که با زنی ازدواج کند، مرد زن دار، شوی، زوج.

فرهنگ عمید

شوهر

همسر زن، شو، شوی،

حل جدول

شوهر

شو، زوج، شوی

شو، زوج

زوج

شوی

مترادف و متضاد زبان فارسی

شوهر

زوج، شو، شوی، مرد، همسر،
(متضاد) زوجه

فارسی به انگلیسی

شوهر

Husband, Man, Master, Mate, Old Man, Partner, Spouse

فارسی به ترکی

شوهر‬

eş, koca

فارسی به عربی

شوهر

رجل، زوج

فرهنگ فارسی هوشیار

شوهر

زوج، مرد آنگاه که زن گرفته باشد

فارسی به ایتالیایی

شوهر

marito

فارسی به آلمانی

شوهر

Bemannen, Mann (m), Mann, Whitey [noun], Ehemann (m), Gatte (m), Gemahl (m), Mann (m)

معادل ابجد

شوهر

511

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری