معنی شکار
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
صید، حیوانی که شکار شود، (عا.) ناراحت، رنجیده. [خوانش: (ش) [په.] (اِ.)]
فرهنگ عمید
هر حیوانی که آن را با تیر زده یا با دام میگیرند، حیوان صیدشده، نخجیر، صید،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
بشگرد، بشگر، صید، نخجیر، بزکوهی، شکارگاه، غارت، یغما، مفت
فارسی به انگلیسی
Chase, Hunt, Hunting, Kill, Prey, Quarry, Shoot
فارسی به ترکی
av
فارسی به عربی
خصله، صید، ضحیه، غراب، لعبه، مطارده، مقلع الحجاره
تعبیر خواب
گر به خواب بیند شکاری را به دام گرفت، دلیل است که طالب زنان بود. - ابراهیم بن عبدالله کرمانی
دیدن شکارکردن در خواب بر پنج وجه بود. اول: سخن لطیف. دوم: دادن بوسه. سوم: منفعت. چهارم: فرزند. پنجم: مال. - امام جعفر صادق علیه السلام
اگر بیند در خواب شکار می کرد، گوسفند کوهی یا گاو کوهی یا گورخری و گوشت آن بخورد، دلیل منفعت بود. - محمد بن سیرین
گویش مازندرانی
شکار
فرهنگ فارسی هوشیار
قصد کشتن آدمی یا حیواناتی را، صید
فارسی به ایتالیایی
caccia
فارسی به آلمانی
Beherzt, Spiel (n), Steinbruch [noun], Wild (n), Wildbret (n)
معادل ابجد
521