معنی شکارکننده
حل جدول
صیاد
فرهنگ عمید
فرهنگ معین
(یِ) [ع.] (اِفا.) شکارکننده، شکاری.
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت واسم) شکارکننده صیاد.
لغت نامه دهخدا
نخچیرگر. [ن َ گ َ] (ص مرکب) صیاد. شکارچی. قانص. شکارکننده.
لشکرشکار
لشکرشکار. [ل َ ک َ ش ِ] (نف مرکب) لشکرشکر. شکارکننده و شکننده ٔ سپاه.
مصطاد
مصطاد. [م ُ](ع اِ) شیر بیشه.(منتهی الارب)(ناظم الاطباء). ||(ص) شکارکننده.(ناظم الاطباء).
دثاث
دثاث. [دَث ْ ثا] (ع ص) شکارکننده ٔ مرغان به فلاخن. (منتهی الارب). واحد آن داث ّ است. (از اقرب الموارد).
نخجیروال
نخجیروال. [ن َ جیرْ] (ص مرکب) مرد شکاری. شکارکننده. (انجمن آرا). مرد شکارکننده. شکارچی. صیاد. (فرهنگ خطی). || نخجیرانگیز. (فرهنگ اسدی) (اوبهی). آهوگردان. حشرت. (یادداشت مؤلف):
نخجیروالان این مَلِک را
شاگرد باشد فزون ز بهرام.
فرخی (از اسدی).
و رجوع به نخچیروال شود.
شیرشکر
شیرشکر. [شی ش ِ ک َ] (نف مرکب) شیرشکار. شکرنده و شکارکننده ٔ شیر. کنایه است از دلیر و شجاع.
صیدکننده
صیدکننده. [ص َ / ص ِ ک ُ ن َن ْ دَ / دِ] (نف مرکب) شکارکننده. شکارچی. صیاد. رجوع به صیاد شود.
بوسه شکار
بوسه شکار. [س َ / س ِ ش ِ] (نف مرکب) از اسمای معشوق است که از یک بوسه، شکارکننده ٔ عاشق است. (آنندراج).
معادل ابجد
650