معنی شکاف
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
چاک، رخنه، گنجه. [خوانش: (ش) (اِ.)]
فرهنگ عمید
شکافتن
شکافنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): خاراشکاف، کوهشکاف،
(اسم) ‹اشکاف، کاف› چاک، رخنه، درز، تراک،
(اسم) [قدیمی] کلاف ابریشم: شکوفه همچو شکاف است و میغ دیباباف / مه و خور است همانا به باغ در صراف (ابوالمؤید بلخی: شاعران بیدیوان: ۵۹)،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
تراک، ترک، چاک، درز، شکافتگی، غاز، رخنه، روزن، روزنه، سوراخ، شعاب، شقاق، منفذ، کهف، تفرقه
فارسی به انگلیسی
Chink, Cleavage, Cleft, Crack, Cranny, Crevice, Cut, Fission, Fissure, Flaw, Hack, Hole, Nick, Notch, Opening, Recess, Rift, Rupture, Separation, Slash, Slit, Split, Yawn, Hiatus
فارسی به ترکی
aralık, yarık, gedik
فارسی به عربی
تمزق، خلیع، شاب، شق، فتحه، فجوه، فرض، قطع، کسر، مقدمه، ندبه، هوه، هوس
فرهنگ فارسی هوشیار
چاک و رخنه و ترک و درز، و گسستگی و دریدگی
فارسی به آلمانی
Abschneiden, Aufschnitt (m), Bruch (m), Bruch (m), Bruckteil (m), Kürzung (f), Schliff, Schnitt (m), Zunähen, Einschnitt (m), Schnitt (m)
واژه پیشنهادی
شق
معادل ابجد
401