معنی شکست خوردن
لغت نامه دهخدا
شکست خوردن. [ش ِ ک َ خوَرْ / خُرْ دَ] (مص مرکب) انهزام. شکست یافتن. شکست دیدن. مغلوب شدن. (یادداشت مؤلف). منهزم شدن. (زمخشری) (ناظم الاطباء). انهزام یافتن و متفرق و پریشان گشتن. (ناظم الاطباء).
- امثال:
جنگ را یک تن میکند شکست را یک تن میخورد. (امثال و حکم دهخدا).
دوثه: اقبان، شکست خوردن از دشمن. اکصاص. کفاء؛ شکست خوردن قوم. عبعبه. کشف. هب. هبوب. (منتهی الارب). || چاک خوردن. ترک برداشتن. شکاف پیدا کردن بنا و غیره. (از یادداشت مؤلف).
حل جدول
انهزام
فارسی به انگلیسی
Fail, Flop, Lose
فارسی به ترکی
mağlup olmak
فارسی به عربی
افقد، فشل
فرهنگ فارسی هوشیار
انهزام، مغلوب شدن، منهزم شدن
فارسی به آلمانی
Dissolute, Lax, Slack, Verlieren
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
1640