معنی شکننده

لغت نامه دهخدا

شکننده

شکننده. [ش ِ ک َ ن َن ْ دَ / دِ] (نف) کاسر. ناقض.مفتت. که چیزی دیگر را شکند. (یادداشت مؤلف). || ترد. که بشکند. که شکسته شود. که خود قابل شکستن باشد. زودشکن. (یادداشت مؤلف). || پایین آورنده ٔ قیمت. که بها و ارج چیزی را کم کند. قیمت شکن: از بزرگان بصره یکی درآمد و بر بالین او نشست و دنیا را می نکوهید. رابعه گفت: تو سخت دنیا را دوست می داری، اگر دوست نمیداری چندینش یاد نکردیی که شکننده ٔ کالا خریدار بود. (تذکره الاولیاء عطار). || شکست دهنده. قاهر. غالب. (یادداشت مؤلف). آزارنده. رنجاننده: مذلت مجاعت که قاصم ظهور شیران و شکننده ٔ دل دلیران است او را زبون و مغبون نگرداند. (سندبادنامه ص 164). || باطل کننده: مفطر؛ شکننده ٔ روزه. (یادداشت مؤلف).

فرهنگ عمید

شکننده

ویژگی آنچه احتمال شکسته شدن دارد،
[مجاز] ظریف، آسیب‌پذیر،

حل جدول

شکننده

ترد

هاشم

مترادف و متضاد زبان فارسی

شکننده

ترد، ناقض

فارسی به انگلیسی

شکننده‌

Brittle, Fragile, Frail, Short

فارسی به عربی

شکننده

شجاع، ضعیف، هش

فرهنگ فارسی هوشیار

شکننده

ناقص، چیزی که خود قابل شکستن باشد، پائین آورنده قیمت

فارسی به ایتالیایی

شکننده

gracile

fragile

فارسی به آلمانی

شکننده

Zerbrechlich

واژه پیشنهادی

شکننده

هاشم-کاسر-ترد

هاشم

معادل ابجد

شکننده

429

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری