معنی شکوفه کردن

لغت نامه دهخدا

شکوفه کردن

شکوفه کردن. [ش ِ / ش ُ ف َ / ف ِ ک َ دَ] (مص مرکب) شکوفه برآوردن درخت. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). || قی کردن. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف) (از فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ فارسی معین):
گر منم میوه های تر به سفر
پس شکوفه کنم زبیم جگر.
خاقانی.
دیده ای نحل چون شکوفه خورد
پس خورد، انگبین شکوفه کند.
خاقانی.
دوستگانی داد شاهم جام دریاشکل و من
خوردم آن جام و شکوفه کردم و رفتم ز دست.
خاقانی.
چنان دان که از غنچه ٔ لعل و در
شکوفه کند هرچه آن گشت پر.
نظامی.
آن شب از رخنه ای که داشت دلش
ز آب دیده شکوفه کرد گلش.
نظامی.
درختان در آن ماه برفی که خوردند
در این ماه کردند یکسر شکوفه.
کمال اسماعیل (از انجمن آرا).

فرهنگ معین

شکوفه کردن

شکوفه برآوردن درخت، استفراغ کردن. [خوانش: (~. کَ دَ) (مص ل.)]

حل جدول

فارسی به انگلیسی

فارسی به عربی

شکوفه کردن

برعم، زهره

فرهنگ فارسی هوشیار

شکوفه کردن

(مصدر) شکوفه بر آوردن درخت، قی کردن استفراغ کردن.

معادل ابجد

شکوفه کردن

685

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری