معنی شیث
لغت نامه دهخدا
شیث. [ش َ] (اِخ) نام پیغمبر که پسر آدم (ع) بود. (غیاث اللغات). فرزند آدم (ع)، وصی پدر و ولیعهد اوست و اول کسی که کعبه را بگل و سنگ بنا کرده و پنجاه صحیفه بر وی نازل شد و هفتصدودوازده سال زندگی کرد. بعد فوت در غار بوقبیس مدفون گشت. (منتهی الارب). نام پیغمبری است. (مهذب الاسماء) (دمشقی). او پسر آدم و حواست که در 130سالگی آدم برای او بوجود آمد و 912 سال بزیست. گویند که مخترع حروف هجائیه شیث بود. (قاموس کتاب مقدس). نام پسر آدم ابوالبشر که پیغامبری داشت. نام پیغامبری. لقب او، وصی و ولی عهد. (یادداشت مؤلف). شیث نبی پس از آدم (ع) اول شخصی که بتعلیم علوم و صنایع پرداخت و نهصدودوازده سال زندگی کرد. (حبیب السیر چ خیام ج 1). شیث بن آدم، گویند اول کسی بود که علم طب را از آدم به ارث برد. (عیون الانباء ص 9 و 16). در عبری «شیث »، فرزند سوم آدم و حوا زمانی که آدم به سن 130سالگی رسیده بود پنج سال پس از قتل هابیل شیث بدنیا آمد و آدم اورا وصی و خلیفه ٔ خود قرار داد و ساعات شب و روز را به او آموخت و تمام بشر از نسل او هستند زیرا هابیل فرزند نیاورد و فرزندان قابیل در طوفان از میان رفتند. و گویند شیث تا هنگام مرگ در مکه مقیم بوده و بحج و عمره می رفته است و او خانه ٔ کعبه را با سنگ و گل بنا نمود و به پسرش انوش وصیت کرد و در غار کوه ابوقیس در جوار آدم و حوا مدفون گردید و 912 سال زندگی کرد و گویند او با خواهرش حزوره ازدواج نمود. روایات متأخر چنین نقل کنند که شیث از هر حیث شبیه آدم بودو قسمت عمده ٔ زندگی خود را در شام گذراند و برخی دیگر گویند که در شام متولد گردید و میرخوند در روضه الصفا پاره ای از دستورات و سنن ابداعی شیث را ذکر میکند. (روضه الصفا چ بمبئی ج 1 ص 12). طبری نام او را، شث، شاث نویسد و گوید شاث اسمی است که عبری و معنی شیث عطای الهی است یعنی بجای هابیل به آدم عطا گردید. (از دایرهالمعارف اسلامی). مؤلف تاریخ سیستان داستان شیث را چنین آورده: آدم چون خواست به حوا نزدیک گردد طهارت کردی... تا یک راه شیث پدر انبیا موجود گشت... آدم عهدی نوشت بر شیث و خدای را و فریشتگان را گواه کرد و اندروقت دو حله آوردند از بهشت بنور و رنگ خورشید و بر شیث بپوشیدند بفرمان باریتعالی و محویلهالبیضا را ایزدتعالی بزنی به وی داد که راست به حوا مانست و از شیث بار گرفت... و بیضا انوش را بیاورد. شیث آن ودیعت به انوش سپرد. رجوع به سفینه البحار قمی و تاریخ سیستان ص 40 و 41 و 42 لباب الالباب چ سعید نفیسی ص 19 و فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 26 و نزهه القلوب ص 53 و حکمت الاشراق ص 304 و الکامل ج 1 ص 24 وتاریخ گزیده و مزدیسنا و... ص 171 شود:
به شیث آمد دوران ملک هفتصد سال
نماند آخر و خورد از کف اجل خنجر.
ناصرخسرو.
زآنکه ملک بوالمظفر آدم ثانی است
قدرت او شیث مشتری نظر آورد.
خاقانی.
شیث. [ش َ] (اِخ) ابن ابراهیم بن محمدبن حیدره مکنی به ابوالحسن، ضیاءالدین مشهور به ابن الحاج قناوی. دانشمند و ادیب (511- 599 هَ. ق.). مورد تکریم و احترام پادشاهان مصر بود و در سنین پیری نابینا گشت. او راست: الاشاره فی تسهیل العباره (نحو)، تهذیب ذهن الواعی فی اصلاح الرعیه و الراعی (برای صلاح الدین ایوبی نوشته شده)، المعتصر من المختصر (نحو)، حز الغلاصم وافحام المخاصم (نحو) و تعلیقاتی در فقه و اللؤلؤ المکونه و الیتیمه المصونه (لغت). و نیز او راست مکاتباتی با قاضی فاضل. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 3 ص 265).
شیث. [ش َ] (اِخ) ابن ربعی ابوعبدالقدوس. تابعی است. (یادداشت مؤلف) (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 452). رجوع به ابوعبدالقدوس شود.
شیث. [ش َ] (اِخ) ابن ربعی الیربوعی. از امرای سپاه حضرت امیرالمؤمنین (ع) در جنگ صفین. (از حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 544، 572).
شیث. [ش َ] (اِخ) ابن ربعی مؤذن سجاح که ازطرف مسیلمه ٔ کذاب دستور یافت که در قوم خود ندا دهدکه مسیلمه نماز بامداد و خفتن را بخاطر عشق به سجاح از شما برداشته. (از حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 452).
حل جدول
نام های ایرانی
پسرانه، نام سومین پسر آدم و حوا که به عقیده مسلمانان مقام نبوت داشت
فرهنگ فارسی آزاد
شَیْث، نام سوّمین فرزند آدم و حوّا،
معادل ابجد
810