معنی شیری

لغت نامه دهخدا

شیری

شیری. (حامص) چگونگی شیر (اسد). شیر بودن. (یادداشت مؤلف):
توبه کند شیر ز شیری ؟ هگرز
گرچه شتر کاهل و بی حَمْیَت است.
ناصرخسرو.
صورت شیری دل شیریت نیست
گرچه دلت هست دلیریت نیست.
نظامی.
وت پیروزی شیری نماند...
سعدی.
|| تهور و رشادت. (ناظم الاطباء). خوی شیر. شهامت و شجاعت. دلاوری. دلیری. (یادداشت مؤلف):
ولی چون بخت روباهی نمودش
ز شیری و جهانگیری چه سودش.
نظامی.
چونکه شیران دلیریَش دیدند
شیرگیری و شیریَش دیدند.
نظامی.
نه با شیری کسی را رنجه دارد
نه از شیران کسی هم پنجه دارد.
نظامی.
جوانی داری و شیری و شاهی
سری و با سری صاحب کلاهی.
نظامی.
بر فسق سگی که شیریَم داد
«لا عیب له » دلیری یَم داد.
نظامی.
با همه زورآوری و مردی و شیری
مرد ندانم که از کمند تو جسته ست.
سعدی.
تهیدستان را دست دلیری بسته است و پنجه ٔ شیری شکسته. (گلستان).
- شیری نمودن، اظهارتهور و رشادت کردن مانند شیر. (ناظم الاطباء):
بنمای به بار عام شیری
تا کس نزند دم دلیری.
نظامی.
|| درشتی و خونخواری. (ناظم الاطباء). || (ص نسبی) منسوب به شیر به معنی پادشاهان بامیان:
بیش از همه شاهان است از ماضی و مستقبل
بیش از همه میران است از شیری و از شاری.
منوچهری.
|| (اِ) یک قسمت از جهاز و کشتی. (ناظم الاطباء).

شیری. (حامص) چگونگی شیر. (یادداشت مؤلف). || (ص نسبی) مانند شیر (به معنی لبن). (از ناظم الاطباء). || به رنگ شیر. سپید کمی مایل به زردی. سپید. (یادداشت مؤلف).
- شیری رنگ، سپیدرنگ. (ناظم الاطباء).
|| شیرفروش. آنکه شیر فروختن پیشه دارد. لبان. (یادداشت مؤلف). || شیرخوار. شیرخور. شیرخواره: بچه ٔ شیری. بره ٔ شیری. (یادداشت مؤلف).
- خواهر شیری، برادر شیری، هم شیر. هم شیره. که با هم از پستان مادری شیر خورند. خواهر رضاعی. برادر رضاعی. (از یادداشت مؤلف).
- دندان شیری، (اصطلاح پزشکی) دندانهایی که از دوران شیرخوارگی (شش ماهگی) شروع به نمو می کند و بین 2 تا 3 سالگی نمو آنها تکمیل می شود. تعداد آنها معمولاً بیست عدد است. این دندانها از سن 6سالگی به بعد شروع به ریزش می کنند و به جای آنها دندانهای دایمی می روید و معمولاً آخرین دندانهای شیری بین سنین 11 تا 12 سالگی می افتد. دندانهای شیری به سه دسته ٔ ثنایا و کانین و آسیای شیری تقسیم میشود. دندان موقتی. (از فرهنگ فارسی معین).
|| در دانه های مغزدار چون فندق و بادام، مایع درون آن. مغز آن که هنوز خوب نبسته باشد و مانند آب و شیر باشد و بتدریج بسته و سخت شود. (یادداشت مؤلف). || تازه (نبات). شاخ نورسته که سخت نازک و ترد است یا آنکه از درون آن به محض شکسته شدن شیر آید. (از یادداشت مؤلف).

شیری. (اِخ) از طوایف فارس و قبیله ای از اعراب بر عمانند همه ده نشین در حمیران و مضافات آن از ناحیه ٔ شیب کوه لارستان منزل دارند. از زراعت دیمی و نخلستان معیشت کنند. زبان آنها عربیست. (یادداشت مؤلف). تیره ای از شعبه ٔ جباره ٔ ایل عرب (از ایلات خمسه ٔ فارس). (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 87).


شیری کردن

شیری کردن. [ک َ دَ] (مص مرکب) شیر بودن. دعوی شیری کردن. خود را شیر بیشه قلمداد کردن:
مرا دعوی چه باید کرد شیری
که آهویی کند بر من دلیری.
نظامی.
|| دلیری کردن. شجاعت و دلاوری نمودن. (یادداشت مؤلف):
بکن شیری آنجا که شیری سزد.
فردوسی (ازامثال و حکم).
با سگی این چنین که شیری کرد
کیست کاین آشنا دلیری کرد.
نظامی.
ز شیری کردن بهرام و زورش
جهان افکند چون بهرام گورش.
نظامی.
به دل گفت آن به که شیری کنم
درین ترسناکان دلیری کنم.
نظامی.
به جای بزرگان دلیری مکن
چو سرپنجه ات نیست شیری مکن.
سعدی.


بی شیری

بی شیری. (حامص مرکب) شیر نداشتن. فاقد شیر بودن (مادر). || شیر برای تغذیه نداشتن (کودک).


باب شیری

باب شیری. (ص نسبی) منسوب است به بابشیر. (انساب سمعانی). || (اِخ) ابراهیم بن احمدبن علی بابشیری از دانشمندان متوفی بسال 306 هَ. ق. (معجم البلدان).

فارسی به انگلیسی

شیری‌

Lacteal, Lactic, Milch, Milky

حل جدول

شیری

رنگ سفید مات

فارسی به عربی

شیری

حلیبی


شیری رنگ

حلیبی

فارسی به آلمانی

شیری

Milchig [adjective]

فرهنگ فارسی هوشیار

مجاری شیری

گدارهای شیری

عربی به فارسی

شیری

شراب شیرین یا تلخ اسپانیولی

گویش مازندرانی

شیری

ناتنی رضاعی

واژه پیشنهادی

قبای شیری

از قالیچه‌های معروف

تعبیر خواب

مادر شیری

دیدن مادر رضاعی در خواب، ممکن است به آزاد شدن اسیران و برطرف شدن ناراحتیها تعبیر شود. - خالد بن علی بن محد العنبری

معادل ابجد

شیری

520

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری