معنی شیرین زبان
لغت نامه دهخدا
شیرین زبان. [زَ] (ص مرکب) بلیغ و فصیح و کسی که گفتار وی خوش آیند بود. (ناظم الاطباء). شیرین گفتار. شیرین بیان. شیرین لب. شیرین دهان. شیرین سخن. نطاق. زبان آور. سخنور. که زبانی شیرین دارد. که دارای بیانی گرم و شیواست. (از یادداشت مؤلف):
کجات آن سخنگوی شیرین زبان
کجات آن دل و رای روشن روان.
فردوسی.
فرستاده ای خواست شیرین زبان
بلنداختر و پاک و روشن روان.
فردوسی.
چنین داد پاسخ ورا باغبان
که ای نامور مرد شیرین زبان.
فردوسی.
بشد مادر شاه با ترجمان
ده از فیلسوفان شیرین زبان.
فردوسی.
توانگر ببخشدهمی این بدان
یکی با دگر چرب و شیرین زبان.
فردوسی.
گزین کرد صد مرد از آن هندوان
خردمند و گویا و شیرین زبان.
فردوسی.
مردمانی دید سخت نیکوروی و خوش سخن و شیرین زبان. (اسکندرنامه، نسخه ٔ نفیسی).
ای کلک سرفکنده و درج سیاه روی
وی نظم دل شکسته و شیرین زبان شده.
سیدحسن غزنوی.
نه بر شیرین نه بر من مهربان است
نه با همشیرگان شیرین زبان است.
نظامی.
از آن چرب گفتار شیرین زبان
گره برگشاد از دل مهربان.
نظامی.
بجای چنین دلبر مهربان
که زیباسرشت است و شیرین زبان.
نظامی.
به دستور شیرین زبان گفت خیز
زبان و قدم هر دو بگشای تیز.
نظامی.
نکوروی و دانا و شیرین زبان
برِ خویش برد آن شبش میهمان.
سعدی.
جوانی چست و لطیف، خندان و شیرین زبان مدتها در حلقه ٔ عشرت ما بود. (گلستان). مشفق و مهربان، خوش طبع و شیرین زبان. (گلستان). جوانی بر سر این میدان مداومت می نماید خوش طبع و شیرین زبان. (گلستان).
صائب ز نغمه ٔ تو شکرزار شد جهان
گفتار حق ز خامه ٔ شیرین زبان توست.
صائب تبریزی (از آنندراج).
همه سیمین عذار و گل رخسار
همه شیرین زبان و تنگ دهان.
هاتف اصفهانی.
|| کسی که سخن وی شنونده را افسون کند. (ناظم الاطباء). چرب زبان. (فرهنگ فارسی معین).
|| خوش آواز. خوش نغمه. خوشنوا:
بلبل شیرین زبان بر جوزبن راوی شود
زندباف زندخوان بر بیدبن شاعر شود.
منوچهری.
|| مردم متواضع و ملایم. (ناظم الاطباء). || شیرین زبان، (اِ مرکب) مقلوب زبان شیرین:
بدو گفت خاقان به شیرین زبان
دل مردم پیر گردد جوان.
فردوسی.
فرستاده را خواست پس پهلوان
سخن گفت با او به شیرین زبان.
فردوسی.
سخن را دگرگونه بنیاد کرد
به شیرین زبان شاه را یاد کرد.
نظامی.
فرهنگ عمید
کسی که گفتارش شیرین و خوشآیند است، خوشسخن، بلیغ، فصیح،
حل جدول
فارسی به انگلیسی
Silver-Tongued
فرهنگ فارسی هوشیار
کسی که گفتار وی خوش آینده باشد، نطاق، زبان آور، سخنور
فارسی به آلمانی
Zucker
واژه پیشنهادی
رطب اللسان
معادل ابجد
630