معنی شیرین کاری
لغت نامه دهخدا
شیرین کاری. (حامص مرکب) عمل و صفت و حالت شیرین کار. (یادداشت مؤلف). شعبده بازی. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). || سخنان لطیف و طرفه گفتن. (فرهنگ فارسی معین). || چاپلوسی. || مسخرگی. || سرانجام کاری بخوبی. (ناظم الاطباء).کار را به وجه احسن انجام دادن. (غیاث). هنرنمایی. کار جالب توجه کردن. (فرهنگ فارسی معین):
ز شیرین کاری شیرین دلبند
فروخواندم به گوشش نکته ای چند.
نظامی.
ز شیرین کاری آن نقش جماش
فروبسته زبان و دست نقاش.
نظامی.
ز شیرین کاری شیرین دلبند
فراوان خورده بودانقوزه در قند.
امیرخسرو.
|| حرکات جلد و با چابکی و آمیخته به هنر ورزشکار در زورخانه، چون چرخش تند و پشتک و جز آن. (یادداشت مؤلف). || کار بد و نامناسب (از اضداد است). (یادداشت مؤلف).
فرهنگ عمید
کار جالب توجه کردن، هنرنمایی،
حل جدول
هنرنمایی تحسین بر انگیز
فارسی به انگلیسی
Hat Trick, Masterstroke, Panache, Tour De Force, Trick, Work Of Art
فارسی به عربی
کمامه
فرهنگ فارسی هوشیار
هنر نمایی کاری جالب توجه کردن، سخنان لطیف و طرفه گفتن، شعبده بازی حقه بازی.
فارسی به آلمانی
Gag [noun], Spass [noun], Witz [noun]
معادل ابجد
801