معنی شیشه

لغت نامه دهخدا

شیشه

شیشه. [شی ش َ / ش ِ] (ص نسبی، اِ) درتداول زارعان خراسان این است که گویند روز ششم فروردین و شانزدهم و بیست وششم و سی وششم بهار معمولاً باران می آید و این بارانها برای محصول دیم نافع است. سالی که مرتباً در روزهای شیشه باران ببارد سال خوبی است و اگر نبارد خشکسالی خواهد شد. ممکن است این بارانها یکی قبل یا بعد از روز شیشه ببارد و باز هم مفید است، و معمولاً وقتی باران می بارد می گویند شیشه زده است یا برعکس شیشه نزده است. ظاهراً کلمه ٔ شیشه در اینجا لغتی در ششه از شش باشد. (از یادداشت محمدِ پروین گنابادی). || نوعی از مار. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). || داغی بر سرین شتر راست کشیده ٔ بر ران تا پاشنه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).

شیشه. [شی ش َ / ش ِ] (اِ) زجاج. آبگینه. زجاجه. (یادداشت مؤلف). جسمی صلب و غیرحاجب (حاکی) ماوراء و بیرنگ که آنرا از ذوب شن مخلوط با پتاس و سود حاصل می کنند و از آن ظروف و اوانی و عینک و جز آن می سازند و یکی از مواد گرانبهایی است که در تملک انسان می باشد و بدون آن علم کیمیا و علم فیزیک ناقص خواهند بود. از شیشه است که ذره بین و دوربین و جز آن ساخته می شود و اگرچه قدما معرفت به حال وی داشته اند ولی امروزه از آن بلور و ظروف بلوری بسیار بزرگ ترتیب می دهند و صلابت آن به درجه ای است که آهن و فولاد بر آن خط نمی اندازند و بیشتر آنرا با الماس می بُرند. هیچیک از ترشیها در آن اثر نمی نمایند و به صعوبت الکتریسته و حرارت را هدایت می کند و اشعه ٔ آفتاب از آن عبور می کند بدون آنکه وی را محسوساً گرم کند. (از ناظم الاطباء). جسمی است شفاف و حاکی ماوراءو شکننده، و آن مخلوطی است از سیلیکاتهای قلیائی، واین اجسام را در کوره ذوب کنند و در قالب ریزند. شیشه دارای شکلی هندسی نیست و درنتیجه می توان آنرا به شکل دلخواه درآورد. (فرهنگ فارسی معین):
که را پای خاطر برآید بسنگ
نیندیشد از شیشه ٔنام و ننگ.
سعدی.
گر نگهدار من آنست که من می دانم
شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد.
خیرانی.
شیشه ٔ خویش به روشنگر غربت برسان
تا کجا صبر کنی در ته زنگار وطن.
صائب.
گریه ٔ شادی ما تلخ نگردد صائب
آسمان شیشه ٔخود گر شکند بر سر ما.
صائب (از آنندراج).
به شیشه ٔ دل من می زنی چوسنگ جفا
چنان بزن که اگر بشکند صدا نکند.
؟
ما شیشه ایم و باک نداریم از شکست
شیشه اگر شکسته شود تیزتر شود.
؟
- امثال:
شیشه تا گرم است کی از سنگ پروا می کند.
؟ (از امثال و حکم دهخدا).
شکست شیشه ٔ یک دل چنان است
که چندین کعبه ویران کرده باشی.
قاضی (از امثال و حکم).
شیشه ٔ بشکسته را پیوند کردن مشکل است.
؟ (از امثال و حکم).
شیشه و تبر؛ دو ناهمتا. دو فراهم نیامدنی. (امثال و حکم).
- آتشی شیشه، شیشه ٔ گداخته شده. (ناظم الاطباء).
- سنگ در شیشه ٔ چیزی افکندن (فکندن)، شکستن و از بین بردن آن:
هین که ایام شام خورد بر او
سنگ در شیشه ٔ سحر فکنید.
مجیر بیلقانی.
- چون شیشه گشتن، مثل شیشه شدن. سخت ترد و زودشکن و ظریف شدن. (یادداشت مؤلف):
کی توان او را فشردن یا زدن
که چو شیشه گشته است او را بدن.
مولوی.
- شیشه ٔ آتشفشانی، (اصطلاح زمین شناسی) عقیق سیاه. (فرهنگ فارسی معین). شیشه ٔ معدنی. رجوع به ترکیب شیشه ٔ معدنی شود.
- شیشه از اطاق افتادن، کنایه از افشای راز شدن است. (از آنندراج).
- شیشه انداختن در (پنجره و جز آن) را؛ شیشه گذاشتن بدانها تا روشنایی در خانه افتد. (یادداشت مؤلف).
- شیشه بر سر بازار شکستن، افشای رازکردن. (غیاث) (از آنندراج):
صائب ز پرده داری ناموس شد خلاص
هر کس شکست بر سر بازار شیشه را.
صائب (از آنندراج).
- شیشه بر سنگ آمدن، منغص شدن عیش. (آنندراج):
به نوعی رازدل را پاس دارم
که می میرم گر آید شیشه بر سنگ.
وحید (از آنندراج).
و رجوع به ترکیب شیشه در سنگ افتادن شود.
- شیشه بر سنگ زدن، کار خطرناک کردن. قطع امید کردن:
عتابش گرچه می زد شیشه بر سنگ
عقیقش نرخ می برّید در جنگ.
نظامی.
- شیشه ٔ خوناب، آسمان. (ناظم الاطباء). کنایه از آسمان است. (برهان). کنایه از فلک است. (انجمن آرا) (آنندراج).
- شیشه در جگر شکستن، بیقرار ساختن. (آنندراج).
- شیشه در سنگ افتادن (درافتادن)، منغص شدن عیش. (از آنندراج):
درافتاد آن جوان را ساغر از چنگ
درافتد کوهکن را شیشه در سنگ.
میرخسرو (از آنندراج).
- شیشه را بند کردن (زدن)، پیوند کردن. (آنندراج):
شوخی که زند شیشه ٔ دلها را بند
سوزد ز نجوم هر شبش چرخ اسپند
زد بند بسی شیشه ٔ قلیان و نکرد
یک بار دل شکسته ٔ ما را بند.
محمدصادق دست غیب.
- شیشه ٔ راه، کنایه از مانع وحایل، لیکن مشهور به این معنی سنگ راه و سد راه است. (آنندراج):
تعلق شیشه ٔ راه خرام است
به پای وحشتم این رشته دام است.
میرمحمدزمان راسخ (از آنندراج).
- شیشه ٔ روزن، شیشه های الوان که در تابدانها تعبیه کنند. (آنندراج). جام:
خانه ٔ دل را زبهر دیدنت روشن کنم
روزن آن چشم و عینک شیشه ٔ روزن کنم.
خواجه آصفی (از آنندراج).
- شیشه شکستن، خرد کردن شیشه را:
ما شیشه ٔ می در شب مهتاب شکستیم
زین شیشه شکستن دل احباب شکستیم.
طالب آملی (از آنندراج).
- شیشه ٔ فرنگی،عینک. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به عینک شود.
- شیشه ٔ ماه (مه)، کنایه از فلک است. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). آسمان اول. (فرهنگ فارسی معین).
- || کنایه از ماه است. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از انجمن آرا):
گوی فلک را جرسش بشکند
شیشه ٔ مه را نفسش بشکند.
نظامی.
- شیشه ٔ معدنی، (اصطلاح زمین شناسی) عقیق سیاه. (فرهنگ فارسی معین). شیشه ٔ آتشفشانی. رجوع به ترکیب شیشه ٔ آتشفشانی شود.
- مثل شیشه، سخت ترد. سخت زودشکن: کاهوهای مازندران مثل شیشه است. (یادداشت مؤلف).
|| صراحی و قرابه و بطری. (ناظم الاطباء). ظرفی که در آن شراب و گلاب و مانند آن بدارند. سربسته، سرباز، آتش زبان، شیرازی از صفات و انگشت، شاخ، کمان از تشبیهات اوست. (آنندراج). ظرفی از شیشه: شیشه ٔ شراب. انواع ظروف از شیشه: بلونی. قرابه. کپ. بغلی. کتابی. خایه قوچی. لیمونادی. بطری. نیم بطری. مرتبان. چارپر. مینا. صراحی. کلابی. برنی. (یادداشت مؤلف). بستو. (عبید زاکان). قاروره. (منتهی الارب) (دهار) (مجمل اللغه). قران. کراز. کُرّاز. قنینه. نها. نهاء. (منتهی الارب): سرطان بباید گرفتن... و در کوزه ٔ نو نهادن. و اگر شیشه ٔ آبگینه نهند بهتر باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
شیشه ای بینم پر دیو فلک
من پی هر بشری خواهم داشت.
خاقانی.
- شیشه بر سر کشیدن، بر سر کشیدن جام شراب را. شراب جام راتا آخرین قطره خوردن. (یادداشت مؤلف):
بی سبب کی جام می یا شیشه بر سر می کشم
همچو داغ لاله خون از ریشه بر سر می کشم.
بهزادبیگ گرجی (ازآنندراج).
بر تنک ظرفی نمی گردد حریف آسمان
شیشه ٔ پرزهر را بر سر کشیدن مشکل است.
صائب.
- شیشه بر سر کشیدن غواص، آن است که غواص وقت غوطه زدن در دریا برای حفظ صورت و پاس دم از تندی و تلخی آب شور چیزی از شیشه ساخته بر سر می کشد وبعد از آن غوطه می زند. (آنندراج):
چون تنک ظرفان کجا من می ز ساغر می کشم
همچو غواص گهرجو شیشه بر سر می کشم.
سلیم.
چو غواص اگر شیشه بر سر کشم
توانم در عیش در بر کشم.
ملاطغرا (از آنندراج).
- شیشه بر هم خوردن (بر یکدیگر خوردن)، در هم شکستن آرامش خیال. مانع در راه کامیابی پیدا شدن:
گر نسیمی بر بساط عشرت ما بگذرد
شیشه ها بر یکدگر چون موج دریا خورده است.
محمدقلی سلیم (از آنندراج).
پا به هر جامی گذارم نشتری در خاک هست
شیشه های آسمان گویا که بر هم خورده است.
صائب (از آنندراج).
- شیشه ٔ حلبی، شیشه که در حلب برای شراب و غیره سازند. (آنندراج):
شکست خاطر ما خانه زاد خاطر ما
گواه نسبت خارا به شیشه ٔ حلبی است.
جمال اسیر (از آنندراج).
- شیشه ٔ ساعت، شیشه که اوقات و مقادیر روز و شب بدان معلوم کنند، چه دو شیشه که دهنهای هر دو با هم ملتصق باشد از ریگ پر کنند، چون ریگ شیشه ٔ بالا بتمامه در شیشه ٔ پائین واقع شود و فرودآید یک ساعت قرار دهند. (آنندراج) (از غیاث):
زبر و زیر اگر شود عالم
ای بدخشی چه غم که بر گذر است
کاین جهان همچو شیشه ٔ ساعت
ساعتی زیر و ساعتی زبر است.
بدخشی بدخشانی.
غم عالم فراوان است و من یک غنچه دل دارم
بسان شیشه ٔ ساعت کنم ریگ بیابان را.
صائب (از آنندراج).
شیشه ٔ ساعت هنگامه ٔ مستان شده است
بس که بر ساغر ما سنگ ندامت افتاد.
محمدسعید اشرف.
مشتی ز خاک پای تو یابند اگر دو چشم
عمری بهم چو شیشه ٔ ساعت بهم دهند.
یحیی کاشی (از آنندراج).
- شیشه ٔ سیمین، شیشه ٔ نقره ای:
آب گلفهشنگ گشته از فسردن ای شگفت
همچنان چون شیشه ٔ سیمین نگون آویخته.
فرالاوی.
- شیشه ٔ شیرازی، شیشه های ساخت شیراز. منسوب به شیراز:
به لفظ نازک صائب معانی رنگین
شراب لعلی در شیشه های شیرازیست.
صائب.
- شیشه ٔ عمر؛ اعتقادی است خرافی مبنی بر اینکه موجودات افسانه ای، خاصه دیوان دارای شیشه ای هستند که آنرا شیشه ٔ عمر ایشان گویند. دیوان این شیشه را با دقت بسیار در جامی محفوظ پنهان می کنند و هرگاه این شیشه به دست آدمیزادی بیفتد در حقیقت مالک عمر وزندگی دیو است و می تواند او را فرمانبردار خویش سازد و حتی از بین ببرد. در عرف عام گاهی این ترکیب را به معنی به دست آوردن برگه و مدرک جرم کسی و بدین وسیله تهدید کردن و منقاد ساختن او بکار می برند و فی المثل گویند شیشه ٔ عمر فلان کس دست من است، یعنی می توانم او را تهدید کنم و از رسوایی بترسانم و در صورت لزوم کاری دستش بدهم و به دردسرش بیندازم، یا او را بدین وسیله به اطاعت از خود وادارم. (فرهنگ لغات عامیانه).
- شیشه ٔ عمر کسی بودن، محبوب و ناگزیر او بودن (دیوها و جادوها در افسانه های ایران شیشه ای دارند که هرگاه کسی به شکستن آن دست یابد دیو بمیرد). جنگیرها جن و پری را با اوراد می گرفتند و آنها را در شیشه زندانی می کردند تا دفع شر از بیمار شود:
بداندیش را جاه و فرصت مده
عدو در چه و دیو در شیشه به.
سعدی (یادداشت مؤلف).
و رجوع به ترکیب شیشه ٔ عمر شود.
- شیشه ٔ گلدار؛ شیشه ای که گلها در آن سازند، مثل غلیانهای گلدار که عالم عالم دیده شده، و در نسخه ٔ مخلص شیشه ٔ گلدار، حقه ٔ شیشه است که در آن گلهای شیشه باشد که آنرا قلیان گلدار وحقه ٔ گلدار نیز گویند. (آنندراج):
به رنگ شیشه ٔ گلدار از لطافت تن
شود عیان ز رخش آنچه در خیال بود.
محسن تأثیر (از آنندراج).
- || شیشه ای که بر اوراق تصویرات و غیره بگذارند تا آسیب و نم و غبار بدان نرسد، پس اگر ورق مذکور تصویر ذیحیات داشته باشد آئینه ٔ تصویر گویند و اگر نقش باغ و بهار داشته باشد آئینه ٔ گلزار و شیشه ٔ گلزار خوانند و اگر گلدار بود پس به معنی شیشه ای که گلها در آن ریخته باشند و آن گلها هم از شیشه بود که در شیشه تعبیه کرده باشند چنانکه حقه های گلدار باشد. (آنندراج).
- شیشه ٔ گلزار؛ شیشه ای که در آن گلها و نقش باغ وبهار باشد. (از آنندراج). و رجوع به ترکیب شیشه ٔ گلدار شود.
- شیشه ٔ نارنج، آن است که اطفال نارنج را خالی ساخته در آن چراغ برافروزند و آن مانند شیشه صافی بنظر آید. (یادداشت مؤلف):
آسمان شیشه ٔ نارنج نماید ز گلاب
کز دمش بوی گلستان به خراسان یابم.
خاقانی.
- شیشه ٔ نبات، شیشه ای که نبات در آن ریزند تا بسته شود. (آنندراج):
سنگ مزار من همه شد شیشه ٔ نبات
بردم ز بس که حسرت شیرین زنان بخاک.
محسن تأثیر (از آنندراج).
- به شیشه ٔ تهی کسی را به خواب کردن، به مکر و حیله و خدعه او را رام و آرام ساختن: خصمان اندر خراسان چنین به ما نزدیک و ازبهر ایشان آمده ایم پیش ما را به خواب کرده اند به شیشه ٔ تهی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 620).
- حلبی شیشه، شیشه ٔ حلبی. شیشه که در حلب سازند:
من چه بودم حلبی شیشه ٔ لعلی صهبا
پای کوبان به کجا بر سر سندان رفتم.
عرفی.
|| شیشه و ظرفی که مخصوص شراب است. (یادداشت مؤلف):
ترسمت ای نیکنام پای برآید بسنگ
شیشه ٔ پنهان بیار تا بخورم آشکار.
سعدی.
سختم عجب آید که چگونه بردش خواب
آن را که به کاخ اندر یک شیشه شراب است.
منوچهری.
دهان شیشه گشا صبح شد شراب بریز
میی به ساغرمن همچو آفتاب بریز.
خاقانی.
شیشه ز گلاّب شکر می فشاند
شمع به دستارچه زر می فشاند.
نظامی.
بی می به رنگ غنچه نشستیم تنگدل
ساقی ز شاخ شیشه ٔ گل پنبه چیده است.
ملا طاهر غنی (از آنندراج).
تاب روز باده جز عارف که راست
کی کشد زاهد کمان شیشه را.
ابونصر نصیرای بدخشانی (از آنندراج).
- شیشه ٔمی، شیشه ای که در آن شراب ریزند:
هرچند که زد شیشه ٔ می بر لبش انگشت
بی لعل تو پیمانه به گفتار نیامد.
ملا طاهر غنی (از آنندراج).
- امثال:
کس از برون شیشه نبوید گلاب را.
نوعی خبوشانی (از امثال و حکم).
|| پیاله و ساغر. (ناظم الاطباء). || به معنی شاش و بول مجاز است. (آنندراج). قاروره ٔ بیمار. شیشه ای که در آن بیمار ادرار نماید آزمایش پزشک را. (یادداشت مؤلف):
آنکه مدام شیشه ام از پی عیش داده است
شیشه ام از چه می برد پیش طبیب هر زمان.
حافظ.
|| شاخ حجامت. (ناظم الاطباء). || گاه از شیشه مطلق محجمه اراده کنند. (یادداشت مؤلف): بازگردانیدن ماده از بالا و به زیر فرودآوردن، بستن اطراف است و شیشه بر ساقها نهادن و رگ صافن و نابض زدن. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
- شیشه ٔ حجام، شیشه ای بود که حجامان بدان خون می مکند، و در بعضی امراض شیشه خالی باشد و خون در آن نباشد و این برای اماله ٔ ماده بود و رایج ایران است، و در هندوستان این عمل به شاخ گاو و مانند آن کنند و شیشه مطلقاً رواج ندارد. (آنندراج):
بس که رنگ خون ز همت باخت در اندام من
کار پستان می نماید شیشه ٔ حجام من.
سعید اشرف (از آنندراج).
خون خوردن من چنانکه در پستان بود
پستان به دهن شیشه ٔ حجام مرا.
سعید اشرف (از آنندراج).
- شیشه ٔ حجامت، شاخ حجامت و آلتی که بدان حجامت کنند. (ناظم الاطباء). کپه. محجم. شاخ حجامت. کدوی حجامت. (یادداشت مؤلف). || آبگینه. (ناظم الاطباء). به معنی آئینه مجاز است. (آنندراج) (از غیاث). || به لغت هندی اسم رصاص است. (تحفه ٔ حکیم مؤمن). || بلندترین فلک را گویند. (ناظم الاطباء).

فرهنگ معین

شیشه

(ش) (اِ.) جسمی است شفاف وشکننده و بی شکل که از ذوب کردن سیلیکات به دست می آید.

فرهنگ عمید

شیشه

ماده‌ای سخت، شفاف، و شکننده که در ساختن پنجره و بعضی ظروف به کار می‌رود،
* شیشهٴ نشکن: نوعی شیشه‌ با مقاومت زیاد که هنگام شکستن ریز ریز می‌شود،

حل جدول

شیشه

آبگینه، زجاج، قرابه، تنگ

قرابه، آبگینه، جام، زجاج، کپ

آبگینه

مینا

زجاج

آبگینه، زجاج

مترادف و متضاد زبان فارسی

شیشه

بطری، تنگ، قرابه، آبگینه، جام، زجاج

فارسی به انگلیسی

شیشه‌

Bottle, Glass

فارسی به ترکی

فارسی به عربی

شیشه

زجاج، قنینه

تعبیر خواب

شیشه

اگر بیند که شیشه چیزی خوشبو است، دلیل است بیمار گردد. - جابر مغربی

دیدن شیشه به خواب، دلیل زن باشد و گویند، دلیل بر خدمتکار خانه است، لکن ثباتش نباشد. اگر دید که شیشه به وی دادند، دلیل که زنی درویش بخواهد. اگر بیند که در شیشه روغن گل یا روغن بنفشه بود، دلیل که زنی توانگر بخواهد و دیندار اگر بیند که از آن شیشه شراب انار یا شراب به خورد، دلیل است مال زنی بخورد. اگر دید شیشه بشکست، دلیل که زن بمیرد. - محمد بن سیرین

ترکی به فارسی

شیشه

بطری

گویش مازندرانی

شیشه

اولین شیری که پس از زاییدن گاو دوشیده شود

فرهنگ فارسی هوشیار

شیشه

جسمی است شفاف که از ذوب کردن شن سفید و سولفات دو سودیم و آهک و بعضی اجسام دیگر در کوره های مخصوص بشکل های مختلف می سازند

فارسی به ایتالیایی

شیشه

bottiglia

vetro

فارسی به آلمانی

شیشه

Flasche (f), Glas (n), Gläsern, Verglasen

واژه پیشنهادی

شیشه

بلور

معادل ابجد

شیشه

615

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری