معنی شیوه
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
طرز، راه و روش، خوی، عادی، ناز، کرشمه، مکر،
فرهنگ عمید
راه و روش، طریقه،
سبک هنری،
[مجاز] حیله، نیرنگ،
[قدیمی] حالت، وضع،
[قدیمی] ناز و عشوه،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
عشوه، فسون، کرشمه، ناز، اسلوب، جور، راه، روال، روش، روند، سبک، سیاق، طرز، طریقه، گونه، متد، مشی، منوال، نحو، نمط، وضع، هنجار
فارسی به انگلیسی
Approach, Device, Fashion, Line, Means, Method, Mode, Practice, Procedure, Science, Style, System, Technique, Usage, Way
فارسی به ترکی
şîve
فارسی به عربی
اسلوب، سرعه
نام های ایرانی
دخترانه، روش، قاعده، حالت، وضع
ترکی به فارسی
شیوه
فرهنگ فارسی هوشیار
طرز و عمل و روش و قاعده
فرهنگ پهلوی
ناز وکرشمه، هنر و زیبایی
فارسی به ایتالیایی
stile
فارسی به آلمانی
Schritt [noun]
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
321