معنی صارم

لغت نامه دهخدا

صارم

صارم. [رِ] (اِخ) قاتل خاص بیک (و خاص بیک در خلع مسعود و سلطنت سلطان محمد [سلجوقی] خدمتها کرد) به امر سلطان محمدبن محمود. رجوع به حبیب السیر جزو چهارم از ج 2 ص 190 شود.

صارم. [رِ] (ع ص، اِ) نعت فاعلی از صَرْم. قوله تعالی: ان اغدوا علی حرثکم ان کنتم صارمین (قرآن 22/68)، یعنی بامداد به سر کشت و بستان خود روید اگر خرما خواهید بریدن. (تفسیر ابوالفتوح چ تهران 1315 ج 5 ص 378). || شمشیر بران. (منتهی الارب). شمشیر تیز. (دهار):
هست شاهان را زمان برنشست
هول سرهنگان صارمها به دست.
(مثنوی).
|| مرد دلاور رسا در امور. || شیر بیشه. (منتهی الارب).

صارم. [رِ] (اِخ) ابن عُلْوان جَوخی. شیخ طوسی گوید: وی از اصحاب صادق است و نسبت او به بنی مجاشع میرسد که جریر آنان را بنی جوخی خوانده و یا نسبت او به جوخی کسکر است و آن قریه ای است از اعمال واسط و یا منسوب به جوخی است که نقطه ای است نزدیک زباله. لیکن تلفظ صحیح او جوخانی است و به مسامحت او را جوخی گویند. (تنقیح المقال ج 2 ص 90).


صارم الدین

صارم الدین. [رِ مُدْ دی] (اِخ) رجوع به ابن دقماق شود.

صارم الدین. [رِ مُدْ دی] (اِخ) امیر محمد.وی بسال 742 هَ. ق. حاکم جربادقان (گلپایگان) بوده است. رجوع به ذیل جامع التواریخ رشیدی ص 172 شود.


صارم کرد

صارم کرد. [رِ م ِ ک ُ] (اِخ) وی از مردم کردستان است که بر شاه اسماعیل صفوی طغیان کرد. خوندمیر گوید: در پاییز سال 912 هَ. ق. شاه را خبر دادند که صارم با جمعی از دزدان به راهزنی و تاراج دست زده اند. شاه اسماعیل بسوی او روی آورد و صارم مقاومت نتوانست و بگریخت و لشکریان و اموال وی را که بجا مانده بود ببردند و بسیاری از کردان را بکشتند. تابستان سال دیگر که شاه در سورلوغ بسر میبرد خبر یافت که صارم دیگر بار با جمعی از کردان به افروختن آتش فتنه دست زده اند. به فرمان شاه بیرام بیک قرامانی و جناب خلیفهالخلفائی (؟) با جمعی به دفع او مأمور شدند و صارم به کردستان گریخت و به کوهی پناه برد. لشکریان دست به جنگ زدند و پس از جنگی سخت صارم بگریخت و پسر و برادر و بعضی از سران سپاه وی اسیر گشتند و بسیار کس از اتباع او به قتل رسیدند. سپس اسرارا نزد شاه آوردند و به دستور وی به سخت ترین عقوبات بکشتند. (حبیب السیر جزء چهارم از ج 3 ص 347، 364).

فرهنگ عمید

صارم

شمشیر بُرنده،
شیر درنده،
(صفت) بُرنده،
(صفت) دلاور، شجاع،

حل جدول

صارم

مرد دلاور

مرد دلیر

فرهنگ معین

صارم

برنده، شمشیر برنده، مرد دلیر. [خوانش: (رِ) [ع.] (ص.)]

نام های ایرانی

صارم

پسرانه، شمشیر تیز، قطع کننده، برنده، مرد دلیر، دلاور

عربی به فارسی

صارم

اهل انضباط , نظم دهنده , انضباطی

سخت , تند و تلخ , ریاضت کش , تیره رنگ , اکید , سخت گیر , یک دنده , محض , نص صریح , محکم

فرهنگ فارسی هوشیار

صارم

‎ تیغ برنده، مرد رسا، شیر بیشه (صفت) برنده (شمشیر)، مرد دلیر دلاور جمع: صوارم.

فرهنگ فارسی آزاد

صارم

صارِم، بُرنده- تیز- شجاع- دلیر- شیر ژیان (جمع: صَوارِم)،

معادل ابجد

صارم

331

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری