معنی صباغ

لغت نامه دهخدا

صباغ

صباغ. [ص ِ] (ع اِ) ج ِ صبغ. نانخورش. (منتهی الارب).

صباغ. [ص ِ] (ع اِ) رنگ. (منتهی الارب).

صباغ. [ص َب ْ با] (ع ص) صیغه ٔمبالغت از صبغ. رنگرز. رنگ ساز. || دروغ گوی که سخن را رنگ میدهد و دگرگون می سازد و فی الحدیث:اکذب الناس الصباغون قیل یحتملهما. (منتهی الارب).

فرهنگ معین

صباغ

(صَ بّ) [ع.] (ص.) رنگرز.

فرهنگ عمید

صباغ

رنگرز، رنگ‌ساز،

حل جدول

صباغ

رنگ رز

رنگرز

مترادف و متضاد زبان فارسی

صباغ

رنگرز، رنگ‌ساز

عربی به فارسی

صباغ

رنگرز , نگارگر , نقاش , پیکرنگار

فرهنگ فارسی هوشیار

صباغ

پارسی تازی گشته سباغ نانخورش، سرخین، رنگ ‎ رنگریز رنگرز رنگساز، دروغگوی که سخن را رنگ می دهد و دگرگون می سازد (صفت) رنگرز رنگ ساز جمع: صباغین. یا صباغ اثمار. ماه قمر. یا صباغ ارض. آفتاب شمس. یا صباغ تنگار. ماه قمر. یا صباغ جواهر. آفتاب شمس. یا صباغ فلک. ماه قمر.

فرهنگ فارسی آزاد

صباغ

صَبّاغ، رنگرز پارچه و لباس و نخ (جمع: اَصْبِغَه)،

معادل ابجد

صباغ

1093

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری