معنی صبح
لغت نامه دهخدا
صبح. [ص ُ] (ع اِ) سپیده دم یا اول روز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). بامداد. بامدادان. بام. شبگیر.ابن ذکاء. (مهذب الاسماء). سدف. سطیع. سعراره. شق. شمیط. صریم. عاطس. عطاس. (منتهی الارب). مُغرِب. (شرح قاموس) (منتهی الارب). فتق. فلق. (منتهی الارب):
اگر من نتازم شود کار خام
همه صبح مردیم گردد چو شام.
فردوسی.
چون صبح بدمید خوارزمشاه بر بالا بایستاد... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 351).
به صبح و شام که گلگونه ای و غالیه ای است
مرا فریب مده رنگ و بوی باده بیار.
خاقانی.
گرم دست رفتی به شمشیر صبح
اجل را به دست زمن کشتمی.
خاقانی.
چون بوی تو دیدم نفس صبح و ز غیرت
در آینه ٔ صبح به بوی تو ندیدم.
خاقانی.
ای صبح مرا حدیث آن مه کن
وی باد مرا ز زلفش آگه کن.
خاقانی.
گر آهم خاستی، فلک را
چون صبح جگر دریده بودی.
خاقانی.
تا شب تو گشت صبح، صبح تو عید بقا
جامه ٔ عیدی بدوخت بخت تو خیرالثیاب.
خاقانی.
تا که تو ازنیک و بد همچو شب آبستنی
رو که نه ای همچو صبح مرد علم داشتن.
خاقانی.
مرا ز اربعین مغان چون نپرسی
که چل صبح در مغسرا میگریزم.
خاقانی.
نباید که چون صبح گردد سفید
گزندت رسد یا شوی ناامید.
سعدی.
قافله ٔ شب چه شنیدی ز صبح
مرغ سلیمان چه خبر از سبا؟.
سعدی.
صبح چو از صدق نفس برگشاد
مملکت شرق به دستش فتاد.
خواجو.
- صبح امید،امید که چون سپیده ٔ صبح باشد، صبح مراد:
صبح امید گشته ساقی بزم
قدح آفتاب می باید.
حسن هروی.
- صبح پگاه، صبح زود.
- صبح پیری، آغاز پیری:
صبح پیری چو گشت دیده گداز
عینک دیده دیده ٔ دل ساز.
مکتبی.
- صبح دولت، آغاز اقبال:
باش تا صبح دولتت بدمد
کاین هنوز از نتایج سحر است.
انوری.
- صبح مراد، مرادف صبح امید:
سوی چمن شکفته چو صبح مراد رفت
ناموس سرو زآن قد طوبی نژاد رفت.
حسن هروی.
- صبح و شام. (منتهی الارب).
- صلوه صبح،نماز بامداد. نماز دوگانه. نماز صبح.
- امثال:
صبح آوازش بلند میشود. رجوع به امثال و حکم دهخدا شود.
صبح. [ص ُ] (اِخ) ابن بدیع خراسانی. محدث است و احمدبن ابی الحواری از وی روایت کند.
صبح. [ص َ] (ع مص) آمدن کسی را بامداد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || غارت بردن بر کسی در بامداد. (اقرب الموارد). || صبوحی دادن. (تاج المصادر بیهقی). بامداد به جایی یا به نزدیک کسی شدن. (تاج المصادر بیهقی).
صبح. [ص َ ب َ] (ع مص) فورموی شدن. (منتهی الارب). موی سرخ و سپید آوردن. || (اِ) درخش آهن. (منتهی الارب).
صبح. [ص ُ] (اِخ) (ارض...) هشام گوید: او را به نام مردی از عمالیق که صبح نام داشت ارض صبح نامیده اند و آن به ناحیت یمامه است. (معجم البلدان).
صبح. [ص ُ] (اِخ) آبی است از جبال نملی مر بنی قریط را. (معجم البلدان). آبی است مقابل نملی. (منتهی الارب).
صبح. [] (اِخ) یا جزیره ٔ علویه، و آن به نقل صاحب نخبه الدهر به مسافت یکصد میل از پس جزیرهالسعاده از جزائر خالدات واقع و در آن کانی از یاقوت است که همانند آن نباشد. رجوع به نخبه الدهر. ص 17 و 19 و 132 و 168 و 169 شود.
صبح. [] (اِخ) تابعی است. رجوع به ابوالعلاء، صبح شود.
فرهنگ معین
بامداد، آغاز روز.، ~علی الطلوع صبح زود هنگام، طلوع خورشید. [خوانش: (صُ) [ع.] (اِ.)]
فرهنگ عمید
بامداد، بامدادان، اول روز، صبحگاه، صبحگاهان، صبحدم،
* صبح پسین: [قدیمی] = * صبح صادق
* صبح سعادت: [قدیمی، مجاز] آغاز خوشبختی،
* صبح کاذب (دروغین، اول، نخستین): اولین روشنایی روز پیش از صبح صادق، دم گرگ: صبح کاذب زند از صدق نفس / نور او یک دو نفس باشد و بس (جامی۴: ۶۵۲)،
* صبح صادق (دوم، پسین): هنگامی که روشنایی روز آشکار میشود، فجر دوم: چو صبح صادق آمد راستگفتار / جهان در زر گرفتش محتشموار (نظامی۲: ۱۱۷)،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
بامداد، پگاه
مترادف و متضاد زبان فارسی
بامداد، پگاه، سپیدهدم، صباح، صبحدم، فجر، فلق،
(متضاد) شام
فارسی به انگلیسی
Forenoon, Morning, Morrow
فارسی به ترکی
sabah, sabahleyin
فارسی به عربی
صباح، فجر
تعبیر خواب
دیدن صبح، دلیل بر قوت اهل آن دیار باشد. - امام جعفر صادق علیه السلام
اگر بیند که صبح بدمید و رنگ آن سرخ بود، دلیل است در آن دیار خونریزی بسیار شود. اگر رنگ آن زرد بود، دلیل بیماری است. - جابر مغربی
اگر بیند که صبح صادق بدمید و روشن گشت، دلیل است اهل آن دیار ایمن شوند. اگر بیند که بعد از روشنی تاریک شد، تاویل به خلاف این بود. - محمد بن سیرین
فرهنگ فارسی هوشیار
سپیده دم یا اول روز، بامدادان
فارسی به ایتالیایی
mattina
فارسی به آلمانی
Morgen (m)
معادل ابجد
100