معنی صبی

لغت نامه دهخدا

صبی

صبی. [ص َ بی ی] (ع اِ) کودک یا کودک که هنوز از شیر بازنشده. (منتهی الارب). کودک خرد. (مهذب الاسماء). کودک. (ترجمان القرآن جرجانی). ولید. || کودک که از شیر باز شده باشد. (غیاث اللغات):
عالم و عالم ز خلق و خلق تو آباد و خوش
همچو از مادر صبی و همچو از گلبن صبا.
سنائی.
این بکن که هست مختار نبی
آن مکن که کرد مجنون و صبی.
مولوی.
|| ناظر عین و مردم آن. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). || استخوان زیر نرمه ٔ گوش. (منتهی الارب). || جای تیزی شمشیر و جز آن که میان برآمده و قریب طرف است. (منتهی الارب). برازبان شمشیر. (مهذب الاسماء). || مهتر گرامی و رئیس قوم. || پشت قدم تا بن انگشتان. || طرف زنخ. (منتهی الارب). || صبی متشیخ، کودکی که رفتار پیران کند یا گفتار آنان گوید.

صبی. [ص ِ با] (ع مص) میل کردن بسوی نادانی جوانی و بازی و کودکی. (منتهی الارب). میل بنادانی و جوانی. (تاج المصادر بیهقی). طفلی و کودکی. (غیاث اللغات). کودکی کردن. (مصادر زوزنی):
باد صبا ز عهد صبی یاد میدهد
جان داروئی که غم ببرد درده ای صُبَی.
حافظ.

صبی. [ص َ با] (ع مص) کار کودکی کردن و با کودکان بازی نمودن. || میل کردن بسوی کودکی. (منتهی الارب).

صبی. [ص َ] (اِ) گیاهی است که آن را سنا گویند و بهترین آن مکی است و بعضی گویند عصاره ٔ سناست و در اختیارات عصاره ٔ اشنان نوشته اند. (برهان قاطع). عصاره ٔ سنا یا سنا. (مجموعه ٔ لغات طبی ص 181). عصاره ٔ سناست و گویند عصاره ای زردرنگ است طبیعت آن سرد است نقرس گرم را نافع بود. (اختیارات بدیعی). در نسخه ٔ خطی دیگر از همین کتاب نویسد: صبای، گویند عصاره ٔ سناست... در مخزن الادویه این کلمه راصبتی ثبت کرده است و گوید عصاره ٔ سنای مکی است و بجهت رفع اورام بغایت نافع است و در فهرست مخزن الادویه آن را صبی نوشته در تحفه ٔ حکیم مؤمن آن را صبتی آورده و در نسخه ٔ چاپی صبنی ضبط کرده و در منتهی الارب آرد: صبی بسکون با و تشدید یاء عصاره ٔ سنای مکی است.

صبی. [ص َ] (اِخ) دهی از دهستان زاوه بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه 24000گزی جنوب خاوری تربت حیدریه 7000گزی جنوب شوسه ٔ عمومی تربت. جلگه. معتدل. سکنه 426 تن. آب از قنات. محصول غلات، بن شن، تریاک. شغل اهالی زراعت، گله داری، کرباس بافی. راه مالرو. تابستان از زاوه میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

صبی. [ص ُب ْ بی ی] (ص نسبی) صابی. منسوب به کیش صابیان. رجوع به صابئین شود.

صبی. [ص ُ ب َی ی] (اِخ) ابن معبد کسمی. تابعی است. (منتهی الارب). و رجوع به الانساب سمعانی ص 350 ورق الف شود

صبی. [ص ُ ب َی ی] (اِخ) ابن اشعث تبع. تابعی است. (منتهی الارب).

صبی. [ص ُ ب َی ی] (ع اِ مصغر) مصغر صَبی ّ است. کودکک. طفلک. بچگک:
باد صبا ز عهد صبی یاد میدهد
جان دارویی که غم ببرد درده ای صُبَی.
حافظ.
سمعانی گوید صبی مصغر صبی است و آن اسمی است که بصورت نسبت درآمده است. (الانساب ص 350 ورق الف).

فرهنگ معین

صبی

(صَ یّ) [ع.] (اِ.) کودک، پسر بچه. ج. صبیان.

(مص ل.) میل کردن به سوی جوانی و کودکی و بازی، (اِمص.) کودکی، طفلی، طفولیت. [خوانش: (ص با) [ع.]]

(صُ بّ) [ع. صابی] (ص.) پیرو فرقه صابئان، صابی، ماندابی.

کار بچگانه کردن، با کودکان بازی کردن، به کودکی میل کردن. [خوانش: (صَ با) [ع.] (مص ل.)]

فرهنگ عمید

صبی

کودک، پسربچه،

طفل کوچک، کودک،

حل جدول

صبی

پسربچه

پسر بچه

مترادف و متضاد زبان فارسی

صبی

پسر، فرزند، کودک،
(متضاد) صبیه

فرهنگ فارسی هوشیار

صبی

نو باوه کودکانه سری کودک گرایی ستاره پرست (در برخی واژه نامه ها صبی با ماندایی برابر گرفته شده که درست نیست برای آگاهی بیشتر بنگرید به منی و پیام او) (اسم) کودک پسر بچه جمع: صبیان. ‎ کار کودکی کردن، با کودکان بازی کردن، به کودکی میل کردن. ‎ (مصدر) میل کردن به سوی جوانی و کودکی و بازی، (اسم) کودکی طفلی طفولیت. (صفت) صابی ماندایی.

فرهنگ فارسی آزاد

صبی

صَبِیّ، کودک- نوجوان- پسری که به سنّ بلوغ نرسیده باشد- تیزی شمشیر (جمع: صِبْیان- صُبْیان-اَصْبِیَه-صِبْوْه-صِبْیَه-صَبْیَه- صُبْیَه)،

معادل ابجد

صبی

102

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری